لذت قنوت
دو عالم را خدا وقتی بهم دوخت
به ادم ابجد نه مکتب اموخت
ثریا و ثری را متحد کرد
کواکب را چگونه مجتهد کرد؟
زبان الکن قلم قاصر بر آن لطف
چه خدمت میتوان جمله جهان لطف
بود هر چند ضد هم شب و روز
بسا از رنجها خیزد دل افروز
ببین جهل از چه مطلوب دل آمد
وز علمش معرفت ها حاصل آمد
وسیلت گشت علم از بهر تشخیص
بشد اضداد عالم جمله ترخیص
بدی را گر چه نیکی،خیر را شر
بود ضد آندو لیکن نیست از قهر
چسانت شد یقین کان چون گمان نیست
چه ظنییت بود کاین آن چنان نیست
محبت اصل باشد نیست خدمت
عنایت گر بود بر آن چه حاجت ؟
نباشد بر عنایت حکم کردن
چه خدمت آید از هر ختم کردن
صحت چون بود بر دیدت حجابي
ز غفلت آب را دیدی سرابی
به رنجی یافتی زیرا تجلی
به لطف حضرت حق بهر لیلی
غلیظی آنچه پنهان بود عیان کرد
لطافت را همان زیبا که آن کرد
بود محسوس اگر سرما و گرما
چه باشد سردی و گرمی بفرما
یکی را لذت قوت یکی را
بود غیبت به تاریکی مدارا
بود کامل بسی نقصان به دًرها
همیشه نیست جمعیت به درها
یکی کامل شود جزوش بیفتد
بسی بهتر به لرز عضوش نیفتد
معین الدین جانت در خزانی
به عین الدین رسد با میم فانی
شود کامل به حمدی میم احمد
به سر سرمدی الله احد
چه میخواهی گواه آن متصل را
گواهی شرط باشد منفصل را
به یک بند است هست جمله اعداد
شود پیدا به ضدش هرچه اضداد
رسیدی چون به آرامش بدان آن
بود ای دوست آن از لطف یزدان
حکیمانه و زیباست