قاضی القضات
باز گویم شرح حال گربه ای بد ذات را
می نمودی سلب آسایش همه اوقات را
بی محابا میزدی بر هر در و دیوار چنگ
می ربودی دستپخت خانه زوجات را
هر چه صاحبخانه بابی از مدارا می گشود
می شنید از سوی گربه پاسخ هیهات را
صاحب آن گربه با خود اندکی تدبیر کرد
تا دهد شاید کمی تغییر حالات را
کرد دقت از میان راههای بیشمار
بلکه از خیرالامور اجرا کند اوساط را!
تخته ای و قیر نرمی شد تدارک وانگهی
کرد بر پاهای گربه محکم آن آلات را
دست و پای گربه اندر قیر و تخته گیر کرد
کرد بر رودی روان آن انکرالاصوات را
اندکی فکرش ز دست گربهک آسوده شد
کرد آغاز اندرون خانه تعمیرات را
تخته چون کشتی شدستی گربه هم کشتی سوار
زیر پا بنهاد کم کم کل ییلاقات را
حاکمی اندر مسیر رود در گشت و گذار
گربه را تا دید فورا کرد استنباط را
داد اخطاری و کشتی همزمان پهلو گرفت
خواند حاکم بر حضورش دفتر و خطاط را
طی حکمی صاحب آن گربه را کرده خطاب
بهر آزادی گربه داد دستورات را
داده ام بر دست گربه فرصتی در اختیار
وز پی آن شرح دادم کل جزئیات را
دست خود را گر نمایی زین سپس از پا خطا
نیست ممکن تا کنی جبران آن مافات را
حکم خود بر گردن آن گربهک آویز کرد
کرد از بندش خلاص آن مایه آفات را
دید دهقان در شبی تاریک آن بی چشم رو
داشت اندر گردنش گویا یکی سوغات را
با تقلا بند را تا باز کرد از گردنش
دید حکم آشنای قاضی القضات را
پای حکم گربهک چون مهر قاضی را بدید
داد بر اموات ایشان ذکر هر صلوات را!
وه چه صلواتی که هر یک مثل پتکی جانگزا
اندرون گور لرزانَد دل اموات را
بند و زنجیری نهد بر پای ما یک لا قبا
می گذارد باز دست گربه ی الواط را
وای بر من تاکنون این گربه دستوری نداشت
حال آوردست حکم حاکم شامات را
دسترنج ما رعیت را کند تاراج تا
پر کند انبان خود از گندم و غلات را
شهد شیرین را کشد بر کام و بر ما میدهد
وعده ای از نهرهای تحتهاالجنات را
ای "یگانه" از زبان تلخ بدخواهان نرنج
می خراشد سنگ بدگوهر رخ مرآت را
دارم اکنون چشم یاری از بزرگان ادب
قافیه تنگ آمد آخر بافتم طامات را
#امیر_وحدتی_یگانه
طنز زیباییست 👏🌺🌺