گفتند نیست جای تو در داستان من
میخواستند کلبهی حزن آشیان من
«در من توان از تو گذشتن نبود و نیست»¹
عشقت رسوخ کرده به مغزْاستخوان من
فهمیده بودم اول این ماجرا که تو
از راه آمدی بِبَهاری خزان من
از شادی زمانه تویی ارمغان من
از معنی نشاط تویی ترجمان من
میخواستند کلبهی حزن آشیان من،
گفتند نیست جای تو در داستان من!
◾
میخواهمت که نقش یک داستان تویی
میمیرَمَت در تن من، روح و جان تویی
گشتم تمام عمر و به تحقیق یافتم
بیهیچ شک "الههی ناز" بنان تویی
معشوقهی تمام غزلهای حافظی
لولیوشی و سیمتنی، مومیان تویی²
الگوی آفرینش زیبایی و کمال،
سرلوحهی تمام بتان جهان تویی
◾
«قربان بودنت که تو جانی برای من
من سفرهام، شرابی و نانی برای من
پیراهنی، وطنی، تنی، خاک و خانهای
تا زندهام، زمین و زمانی برای من
ما بیهم ای عزیز به مقصد نمیرسیم
من نامهام، تو نام و نشانی برای من
گفتی که "آرزوی تو در روزگار چیست؟"
گفتم فقط همین که "بمانی برای من"»³
1: محمدحسن جمشیدی
2: توصیفات حافظ از معشوقه
3: ابیاتی از مرتضی لطفی