ماجرای وصلِ غولها (طنز)
غول ، گُلِ کاکتوسی را کَند و،
تقدیم کرد ، به مادرِ فولاد زره
بانوی دندان طلا ،
وحشیانه خنده ای کرد و پذیرفت ،
خواستگاری را ز او، مادرفولاد زره
با همان هیکلِ لندهورش دستِ کم نداشت ،
بدون شک از زلزله
داد و بیدادش شُهره بود ،
درکوچه ی بن بستِ گول
کوچه جایی بود که آنجا ،
عرب نی انداخت
عربهایی لندهور و، همچو غول
خانه اش نزدیکِ قبرستانِ آهن ،
قبرستانی مملو،
از نیزه و شمشیر و، بیشمار زره
آخر از وقتی که نامردیِ کُلتِ ،
جانشینِ آنها شد ،
ادواتِ جنگیِ قبل ،
از رونق فتاد
همگی دیگر،
جزوِ موزه ها و، خِنزل پِنزله
عکسِ یادگاریِ دو غول ،
درحالِ یه قُل دو قُل ،
در روزِجشن ،
همه را کرد روده بُر
بهراینکه هرچه زودتر،
شرِ میهمانان ز آنجا کم شود ،
بانو دستور داد به غول :
کیک را بِبُر
باقیِ شعر، نیامد حینِ تایپ
فقط روی مانیتور، وُرد مانْد و،
خطی که یه ریز، روشن و محو میشود
بلاتکلیف گذاشتم آن نشان را ،
که اسمش کِرسِله
بهمن بیدقی 1402/2/23
بسیار زیبا و جالب بود