◇۱عمر بی بهانه
شعر ترم طراوت شب زنده داری است
آرامشم نشانه ی هر بی قراری است
عطر خوشیکه میوزد از غنچه با نسبم
حال و هوای مرحله پرده داری است
دلواپسم اگر شده فردای لحظه ها
از توشه ی نمانده به روز نداری است
در سایه روشن سر تصویر زندگی
آئینه های پرتوی از برد باری است
لایق اگر نبوده دلی در مقام عشق
این عمر بی بهانه برای چه کاری است!
هر میوه ای که باغ مرا را پر ثمر کند
شادانه ای که در دل من می سپاری است
درمان درد پیکره ی سرد آدمی
مرهم اگر به زخم دلی می گذاری است
♤♤♤
◇۲به محضر چشمان
دارد به خواب می بردم چشم خسته ام
در لابلای خلسه ی از خود گسسته ام
می بینمش به آینه روی به روی خود
می بیند او مرا که من او را نبسته ام
هی پلک می نهم که بخوابد نمی شود
پا می گذارد او سر عهد شکسته ام
چشم است و زیر نیزه مژگان فتنه جو
غر می زند به من که از این دارودسته ام
یک ناگهان گذشته و خورشید می رسد
من همچنان به محضر چشمم نشسته ام
♤♤♤
◇۳آدم سر به هوا
این همه آینه ها را به تماشا نبرید
منطق آل عبا را سر حاشا نبرید
کعبه ی دولت عشقست اگر مقصدتان
آبروی شهدا را سر مولا نبرید
روی سجاده ی تزویر بمانید ولی
سر خونین خدا را به کلیسا نبرید
دین و آئین شما رو بکدامین گذر است؟
قبله ی رنگ و ریا را پی دنیا نبرید
اگر از مهر و محبت اثری مانده که هیچ
ورنه این صلح و صفا را پی دعوا نبرید
سیب نایاب تر از دانه گندم شده است
آدم سر به هوا محضر حوا نبرید
پول بیماری مادر به تورم نرسید
نسخه ی دار و دوا خدمت بابا نبرید
زیر برف است سر خالی از افکار شما؟
نامی از مهر و وفا حضرت والا نبرید
گرچه در ساحل غم کاخ بقا ساخته اید
کشتی نوح مرا جانب دریا نبرید
♤♤♤
درود برشماجناب معصومی
زیباقلم زدید