ای خدا خوب کردههای رفته بر چرخ الله
از شما میپرسم آیا رفتهاند تا سینه چاک یک بلا
ای خدا خوب کرده های سینه چاک دایه دلسوزتر
ز مادر داغدار
از شما میپرسم آیا رفتهاید آنسوی تر مرز رفاه ،
صحرای بر ، جنگی اما
از شما میپرسم آیا میشناسید فرق چشمان و نگاه
از شما میپرسم آیا در میان خاکریزی رفته اید
از شما میپرسم آیا دیده اید در عمر خود یک تاول پا و دهان
از شما ای داغداران خدا میپرسم آیا هیچ شده چند شب
نخوابید و ننوشید جرعهی آبی روا
از شما میپرسم آیا دیده اید یا میشناسید
یک کفک خشکیده بروی لبا
باشمایم جاه داران ، سلبریتی ، آی خواص
از شما میپرسم آیا میشناسید مادری تک سوی پیری چشم خود
بخشید و گفتا ای وطن چشمان من از آن تو ، پاینده باش
میشناسم من هزاران ها از این سرهای بیسودا
از این سرو های بی سرها
از این یک دست و یک پاها
از این بیدست و بی پاها
از این جانباز سربازها
باشمایم آی دریا رفته های موج سوار ، آی بوق داران اوج
آی دزدان خرد ، آی بیدردان سرد ، آی مکرسازان گرم
باشمایم
میشود با خود کمی روراست شوید ،
میتوانید در شبی در صفر مرز ایران زمین
پاسبانی ، جانفشانید ، جان دهید ؟
با شمایم آی خدا خوب کردههای رفته بر چرخ دلا
از شما میپرسم آیا رفته آید تا سینه چاک یک بلا
دلا : برگرفته از دلیل و دلالت
آروین آبانماه ۱۴۰۱
~~~~~~~
وقتی اروپا میشود مأمنی برای کشیدن نقشهی کشورم
دموکراسی برای غیراز خودشان
هر سهمی رنگ میکند پرچمش
آذربایجان
سیستان و بلوچستان
کردستان
خوزستان
با تشویق,
قلم گیری
نقاشانی زخمی با سبک نئو مدرن
مهد دموکراسی ست برلین و پاریس
مرگ بر غیرتم اگر درد نگیرد
درد بگیرد قلمم اگر از این بی غیرتیم ننویسد
گر چه منم معترضم به خیل بیعدالتی
اما
گر قرار ایرانم پاره پاره کنند , عدالت را به چهکارم آید !
بی گدار به آب زدم
حال؛
من ازاین خیر اعتراض میگذرم
تا اگر شکمم خالی و نانم سخت
ولی شبا با خیالی آسوده بر پشت بام خانه ام ,
کشورم
ستاره بشمارم
گرچه برای غارت خودم ,
منشور حقوق بشر کورش شاه هخامنش ,
پدر سرزمینم, برای خودم , خودم را تحریم میکنند
عدالت یعنی این
رقابتی ست بین قارهی سبز و آمریکای شمالی
اما چه خیال دور و درازی ست آرزوهایشان
بروی سنگ قبرم بنویسید نامم : ایران
آه ای ایرانم... ای وطن دلخون و اسیر
نبض قلمت سبز
به امید آگاهی و خرد جمعی
با چشمها
ز حیرتِ این صبحِ نابجای
خشکیده بر دریچهی خورشیدِ چارتاق
بر تارکِ سپیدهی این روزِ پابهزای
دستانِ بستهام را
آزاد کردم از
زنجیرهای خواب.
فریاد برکشیدم:
اینک
چراغ معجزه
مَردُم!
تشخیصِ نیمشب را از فجر
در چشمهای کوردلیتان
سویی به جای اگر
ماندهست آنقدر،
تا
از
کیسهتان نرفته تماشا کنید خوب
در آسمانِ شب
پروازِ آفتاب را !
با گوشهای ناشنواییتان
این طُرفه بشنوید:
در نیمپردهی شب
آوازِ آفتاب را!
دیدیم
(گفتند خلق، نیمی)
پروازِ روشنش را. آری!
نیمی به شادی از دل
فریاد برکشیدند:
با گوشِ جان شنیدیم
آوازِ روشنش را!
باری
من با دهانِ حیرت گفتم:
« ای یاوه
یاوه
یاوه،
خلایق!
مستید و منگ؟
یا به تظاهر
تزویر میکنید؟
از شب هنوز مانده دو دانگی.
ور تایبید و پاک و مسلمان
نماز را
از چاوشان نیامده بانگی!»
هر گاوگَندچاله دهانی
آتشفشانِ روشنِ خشمی شد:
این گول بین که روشنیِ آفتاب را
از ما دلیل میطلبد.
(شاملوی بزرگ)