پنجشنبه ۲۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
احوال من خراب و آمال من بر آب است
ذهنم پراز سؤالِ جانکاه و بی جواب است
در جام زندگی جز، غم طعم دیگری نیست
هم، دم قرین درد و، هم بازدم عذاب است
خورشید زندگی را، گرما دگر نمانده ست
عمرم به روی آبی، مانند یک حباب است
رفتم به هر کجا که، آواز و جذبه ای بود
دیدم صدای بادی، پیچیده در سراب است
رفتم به سوی قومی، معبد گزین و ساکت
دیدم که خوابِ خدعه، در بستر نقاب است
عریان، گذشتم از شب، تا با سحر برقصم
گفتا شفق که حاشا!، دوران احتجاب است
عمری گذشت و رامش، مهمانِ دل نگردید
چون جایگاه آتش، پر درد و التهاب است
هر جا که جای پایِ گل بود و گل عذاران
دریافتم که خاری، در حال پیچ و تاب است
هر جا که رفت خاکش، بر بادِ آب و آتش
پیوسته بوستانش، در معرض عتاب است
جانان من! بگو پس، دل بر چه کس ببندم
وقتی که گل گریزان، از نور آفتاب است
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
شورانگیز و زیبا بود