یک نفر مرا خیابان می دید
همچو آهوی گریزان در باد
در کدورت تنم نور جَوید
در منی منی دگر را دزدید
یک نفر بهانه ای آشفته ست
در طناب دار من می روید
یک نفر ز نعل های ایمان
قیمت ستاره را می پرسد
یک نفر چه خوب طعم سیل را
به نهال قایقی جریان داد
یک نفر به پیله ها می گوید
انتقام من ز تنهایی کو !
یک نفر کتابخانه ای شده
پیش چشم مرده ی عموم
یک نفر ز زیر پای دام ها
غلظت ترانه ای می نوشد
یک نفر ولی نگفت آرامش
یک نفر ولی نکرد آزاد عشق
یک نفر ولی توان ناله کردنی نداشت !
یک نفر ولی نساخت
پله ای برای ماه
یک نفر ولی نبُرد مرا به جنگ بال ها
یک نفر ولی ز آتش مذاب حنجره خبر نداشت
یک نفر نبود به راز قله ی قضاوتی گوش دهد
یک نفر برای زنده ماندن شقایقی دعا نکرد
یک نفر نساخت کلبه ای برای پلک ها
یک نفر نبود تا تعللش جهان به بیکران برَد
یک نفر مهم نبود چه کس ولی هزار حیف
کز برای گریه ی نقاب هم وفا نکرد !
یک نفر سکوت کرده در صدا
همچو غار قاصدک
مرا به شاخه ی توان ابتذال تازه کرد
یک نفر ولی هنوز مثل یک مجسمه
قاتل جسارت بنفشه است
یک نفر ولی هنوز نعره ی شکفتن حماسه هاست
یک نفر هنوز هست
که شیره ی رسیدنی به جان قصه های ما می پاشد!
یک نفر چنان درون پرده ها غرق شده
که نامه ی امید هم پناه او نمی شود ...
در آستانه ی 16 سالگی
برای پاکی و زلالی زندگی
آرزویی محال بیش ندارم
به شعر ناب خوش آمدید
موفق باشید
جسارتا تمنایی دارم؟
اگر زحمتی نیست
موج نو بودن سروده را شرح دهید