شنبه ۲۹ دی
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
تو زین منازعهٔ بی ثمر چه می خواهی
ز جانِ نیمهٔ این بی سپر چه می خواهی
تو باغِ سبز دلم را، چنان خزان کردی
ز باغ تشنۀ بی بار و بر چه می خواهی
نمانده شاخه و برگی، درختِ بختم را
ز دارِ دل نگران از تبر، چه می خواهی
سرای قلب مرا چون خرابه کردی رفت
ازاین خرابۀ بی بام و در چه می خواهی
زدی به بال و پرم شعله ای پریدن سوز
تو از پرندۀ بی بال و پر چه می خواهی
قرین خون دل و یأس گشته ام، بس کن
ازاین فتادۀ خونین جگر چه می خواهی
دوباره شال و کُلَه کرده ای که برگردی؟
بگو تو از گذرِ این سفر چه می خواهی
تو گر که، فیل دِلَت، کرده یادِ هندِستان
ز بامِ کومهٔ این محتضَر چه می خواهی
برو، که زود رسی، بر وصال محبوبت
تعارفی تو ازاین نیک تر چه می خواهی
خراب و بی رمق و بی نشاط و محزونم
هوایِ حالِ مرا، زین بَتَر چه می خواهی
مرا ، تو بغضِ سکندر به تختِ جمشیدی
زمن به جز که بسوزم، هنر چه می خواهی
همینکه جام تو شیرین و کامِ من تلخ است
فقط ببین که بسوزم، دگر چه می خواهی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و غمگین بود