راوی به مـن بگو، دار و نـدارِ من
با من سـخن بگو ،از حـالِ زارِ من
راوی، سـخن بگو ،از دردِ بی خـبر
از جاده ی عبـور، بر پیـچِ پـُر خطر
از حالِ من بـپرس، از قـومِ دورگرد
رنگیـن تراز خزان، ازلحظـه های زرد
از توشـه ی سکوت،بر مَـركَبِ غزل
سِحـرِ غروبِ من ، جادوی بی دغـل
از آسـمان بگو ،این مـاهِ بی رجب
از قاتلـم بگو ،از مرگ ِبـی سبـب
زندانِ بی کَسـان، بر پیـکرم قفـس
غمگیـن تراز تـوام، دلخـون تراز اَرَس
ای فـرعونِ شـكوه ،بر دردِ نـيلِ من
ای کاهـن قنـوت، آیـیـنِ ايـلِ من
خـانِ ستـم شدی، در مسـلخ سـراب
هر کس به سهم خود، نقشـی زده برآب
مـن، مبـتلا شدم، طاعـون ِبی دوا!
يادم نـکرده ای، حتـی به یک دعـا
دندان شِـكَن شدی، پُرسِـش نكرده ام
با دردِ رفتنــت، سـازش نكـرده ام
راوی، سـخن بگو، روشـن بکن مرا
از عشـقِ مـن بگو، از دادِ بی صـدا
زلـفت گره نخورد، غافـل به روی من
حتـی به اتفـاق، راهـت به سـوی من
راوی، سـخن بگو، قربـانیِ سخــن
از مـن بگو فـقط، اسـتادِ حالِ مـن
درگیــرِ تـو شـده، درگیـرِ حادثـه
طهـرانِ سـابقم، تحـتِ محــاصره
راوی، به مـن بگو، اهـرامِ مصـرِ من
این بارِ اخـر است، باز اتــَشـَم بـزن
با تـرسِ شـاخه ها، با داغِ باغــبان
پــژمـرده از غمـت، گل های ارغـوان
من خـنده ات شـوم تا گریـه می کنی
آبـاد، خــانه ات، با مـن چه می کنی
محکـوم کرده اند، مـن را به جـای تو
من، خـود که کرده ام، جـان را فدای تو
راوی، بگــو عـزیز، آنــها چـرا بَـدَنـد ؟
آن ها بـه شـاعران، تـهمـت، چـرا زدند ؟
راوی،بـه مـن بـگو، از مذهـبِ وفـــا
از کعـبه ی دلــت، از عشــقِ بی ریـا
درشــعرِ مـن بـمان، ای قـبله ی غریب
پــژمـرده ات شـدم، لبخندِ بی نصیـب
این واژگان شدند، اشعارِ دیگری
با من بخوان که تو، منظور اخری
بسیار زیبا و دلنشین بود