آخرین خیال
درست شش ماه است از اخرین مکالمهمان میگذرد
ازآخرین قرارمان، آخرین بوسه امان،آخرین نوازش موهایم
آخرین ..
شش ماه است و من هنوز نفس میکشم
راه می روم و هر شب به یادش قهوه ی تلخ می خورم
کارهای روز مره را انجام میدهم
گفته بودی که بی تو نمیتوانم انجام دهم
ادامه میدهم اما مثل قبل نه
شش ماه است که دیگر زندگی نمیکنم
راه می روم ،اما دیگر ان حس قبلی را ندارم
هرگام راکه بر میدارم یاد روزهای با تو بودن میافتم
چه خاطراتی داشتیم
هرچه انجام میدهم، یادت می افتم وناخوداگاه اشکم سرازیر میشود
یادت میاید باهم در ترافیک خیابان فروغی
تو می خندیدی ومن هم می خندیدم
خنده هایت راهنوز به یاد دارم
یادت می آید
تمام این بودن ها را فراموشت شده
می گفتی زیر باران قدم زدن و عاشق شدن را که همه بلدند می دانند
بیا من بی تو دلتنگم
آن تصادف لعنتی وان دلارام بی ملاحضه را یادت میاید
زیر درخت بید مجنون حیاط بیمارستان چقدر باهم دیگر نشستید
وخاطرات ساختگی را گفتید وباهم غش غش می خندید
من هم روبروی شما سالن را نگاه می کردم واهی میکشیدم و به تو نگاهی میکردم
بابهترین است بگویم سالن انتظار را با خطوط چشمم زخم میکشیدم
شش ماه است تو رفتهایی ومن مانده ام
باروری مرده در کالبدم
چه فایده که من باشم و،بدون تو
شش ماه است که میگذرد اما بازهم به توفکر میکنم
شده ام پرازتو
تو ،تو وتو
نمی دانی حالم این روز ها چگونه است
هیچ کس نمیداند
گمان می کنم روح القدوس هم دیگر نمیداند آخرین باری که با من حرف زد
نجوا کرد ارام :
او دیگر نیست و قرار نیست که هیچ وقت برگردد
و" رفته ای"
واین سخت ترین کلمهی ممکن است
که هرگاه میگویم جانم را میگیرد
ودفنم می کند میان خیال اغوش تو
می دانی کلمه ی رفتن هرچه قدر
هم که سخت و تلخ باشد در عوض آغوش زیبا ست وشیرین
خیال تلخی ست وشیرین....
بیا مثل گذشته برای هرکدام ارایه بیاوریم
_رفتن :زهر
_آغوش:آتشقشان
_خیال :شراب
یادم نمی رود روی سی وسه پل نشسته بودیم
وپاهایمان را آویزان کرده بودین
کنارت خودم را گم کردم
وابسته به خندهات
به حرفات ،
به کارات...
چقدر حال دلم کنارت خوب بود.
اما باید فراموشت کنم
بایدبروی ازاین خیالی که پرشده است
ازبودنی که دیگر نیست
زیبا بود منتها...
بیشتر شبیه برشی از یک داستان بود
شاید روزی بسط و گسترشش بدهید🌺🌺🌺