یادم آمد. آن درخت خانه ام
بسیار. شیرین می داد دانه ام
راحتی. بود سایه اش بی غش
از نسیم خوش گوارا قانه ام
کم کمک آبم ند ادند رفت بهارسبز من
آمدم. با آب چشمانم بشویم خانه ام
گفت مرا عشقی نماند دل داده گی. کو
رسم. عاشق با من کجا این زمانه مرده ام
سرانجامم به دست باد داند چو خاشاک
من زین خاک حق مردن بود کاشانه ام
بر آن بال کبوتر نامه ای دادم به معشوق
که جفایی از تو رسیده بیش از. همسایه ام
ستاره گان مرا هر شب بوسیدن به گریه
دریغ از تو نگاهی کشد دست بر شانه ام
در این دنیاکه عشق افسار به استبل
منم عشق بودم کسی نشناخت کمال. واسه ام
دلم بگرفت از حکمرانان کردن در کفن. گوهر
نباید دیده گردم که من آن مادر در مانده ام
بوی خون می آید از مزار طالبان دین پرست
شبی آ. رام ندارد از جفایش کودک در دانه ام
تا به کی باید گریستن خاک. غم سکنای من
تابه کی دنیای او باشد سفره ی بی نانه ام
خدایا از کرم بر گردان دنیا ی جااهل
چرا احساس ندارند. که من دل سوخته ام
گرفتاری بود و مرگ تدریجی حاکم
که از خانه برون کرد که این زمان آوره ام
بسیار زیبا و دلنشین بود