آهای خود خواه! تو چه ای؟! که ای؟! از کجا میآیی؟!
تو در کدامین حسن تعلیلها نشستهای که فلان شاعر، دیوانه وار
درخت را،فقط به آن بهانه دوست بدارد که به احترام تو ایستاده است
یا فلان شاعر، به واژهها چنان امر کند که بگویند:
«تویی بهانه آن ابرها که میگریند»
آهای خود خواه! تو چهای؟! که ای؟!از کجا میآیی؟!!
که هر کس برسر خان و سفرهاش،
تو را!
چیزی ! چیزیکی !کسی میداند،
کسی چیزی چیزکی که دیگری نمی داند؛
سمبولیسمها تو را قلب،
نیهلیسمها تو را ارزنی سرما خورده
بیابان نشینان تو را ماه
گرسنگان تو را نان
تشنگان تو را آب ، ترجمه کردهاند.
تو در ترجمان کدامین آیه آمده ای؟!
که حلاوتت
آسمان را !آبی را !
زمین را !سنگ را !کلوخ را
همه را در آغوش مهربانی گرفته است
آهای خود خواه! تو چهای؟! که ای؟!از کجا میآیی؟!!
که این همه وزنهای سنگین عالم ! بی تاب از نبودنت،
تا دم دمای صبح بیدار مانده !به پر و پای هم پیچیدهاند،
تا بلکه،تو را
به حوالی زمین بیاورند
چه مفاعیلن مفاعلین مفاعیلن مفاعیلن هایی که به پای تو دیوانه ریخته نشده
چه جنگ های دامنه دار پر تراژیک نوشته نانوشتهای را در تاریخ خویش ندارید
چه دیوانگان مازوخیزمی که به دنبال تو سادیسم راهی کوهها و بیابانها نشده اند
چه دخترکان بی ملاحت سیه چرده ای که تو آنان را، به نگاهی،
ماه و شاه شیرین قدان نکرده اید
چه کتابهای قطوری که ناتمام از گفتن تو تمام نشده اند
چه شیخ صنعان ها که سرمایه اشان را تو به باد نداده اید
چه دفتر و دستکِ واسوخت گراهایی که تو نسوزانده اید
آهای خود خواه!تو چه ای ؟ که ای ؟ازکجا می آیی؟
که تمام ورزاها، زنگوله های خویش را، به افتخار تو به صدا در می آورند و
آرام در زیر تیغ ،برای تو قربانی می شوند.
آهای خود خواه! تو چه ای؟! که ای؟! از کجا میآیی؟!
در حلاوت کدامین آیه ی نشسته ای
که این چنین آشنا و غریب می نمایی
آهای خود خواه! تو چه ای؟! که ای؟! از کجا میآیی؟!
سلام و درود
عالی و جامع الاطراف
جامعه ی ادبیات را درنوردیده
زنده باشید و شاد