۱.
ناگهان سیل آمد!
و تمام پیغمبران زندگی ام را با خود بُرد
در سکانسی که ابرها مست بودند
شنیدم ! کسی فریاد میزد
که من از مادر زاییده شده ام
با صراحت می گویم درختان هم زاد و ولد میکنند
۲
قلاده ی تیز نگاهم
به عروسکهای مست چشمک میزند
حدس میزدم!
مست میشوند در خانه ی منقبض تو
آری حدس میزدم...
۳
و تاج الماس
بر سر زنان دشت نقره ای گذاشتی
من شنیدم!
صدای پرنده ای که کوچ میکرد
و تو...
بال بال میزدی
۴
من شن زاری از ساحل
تو ماسه های کویر
گیرم !
که خورشید بر هرچه بتابد
سایه اش مال تو
اما...
گرمایش مرا برهنه نخواهد کرد
۵
دستانم روزگار را در هم میشکند
باید از جبر تو میرفتم
تا زمستان بیاید
گندمهایت را
در روزگارت درو کند
۶
روزی خواهم نوشت
داستان تو را که ...
سیب ها بهای گرانی بود
و گندم زار صحنه سازی ات نیز هم!
اما...
این مستی ام از شرابِ خونِ
واژه های متانت ام است
۷
ناگهان!
شب در یک لحظه ایستاد
و همه چیز متوقف شد
تا به تو برسم
چراغ خانه ات دیگر
تو را یادم نمی آورد
۸
دیگر لبهایم خون نمی مکند
وقتی لبهایت را
با شراب زهرش تلخ کردی
۹
بعد از تو...
ساعتها گذشته
من با تمام گرگها لبخند میزنم
اما تو چشمانت را که هیز میکنی
آهوها پاهایشان میلرزد
۱۰
و هبوط گناهی بود
که غصه ها را در پایان
تو حسرت آمیز کرد
۱۱
دیگر تنها قدم نمیزنم
جایت خالی...
در وادی زنان وفادار
همه از پریشانی می گویند
۱۲
فقط یک جرقه بود...
که بدردم نخورد
از چشمان ناپاکش
نگاهم را قلع و قمع کردم
نقد ممنون⛔
کامنت حاشیه ساز ⛔