سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403
    17 شوال 1445
      Thursday 25 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۶ ارديبهشت

        تاریکخانه

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۸ ارديبهشت ۱۴۰۱ ۱۰:۲۲ شماره ثبت ۱۰۹۵۸۴
          بازدید : ۷۷   |    نظرات : ۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        تاریکخانه
         
        مدتی بود که میانِ همه تنهاییِ این اتاقِ خاموش
        ( تاریکخانه ی سَر )
        هوسی می آمد
         
        روزگارم شده بود ، همچو ماجرای نمرود و پشه
        موذیانه هوسی چون مگسی می آمد
         
        عکسش موجودست هنوز،
        در کشوی بایگانیِ ذهن ، درمیانِ این تاریکخانه
        با حضورش روزگارم ،
        چون هجومِ عبثی می آمد
         
        میخواستم نمرودوار، با سر با کلِ توان ،
        بروم بسوی دیوار
        اما مغزِ متلاشی ، یعنی صد جنونِ بیشتر
        آنوقت کلاً همه رفتارم ازآن پس ،
        دراین آینه ی وجود ، به نگاهها عوضی می آمد
         
        پیسی افتاد به جانم ، طوری که انگار، به این اعمال ،
        مرض همچون بَرَصی می آمد
         
        دراین اثنا از دور، بانگِ رحیل و، جَرَسی می آمد
        گویند زپلشک آید و زن زایَد و میهمانی عزیز ز در آید ،
        همانگونه شده بودم
        باغبان ، برای نظمِ روزگارم ، بهرِ هَرَسی می آمد
         
        کفر هم که همیشه درجهان بوده وهست ،
        سوی ایمانِ رقیق ام ، با غَرَضی و مرضی می آمد
         
        رفتم به مکتبِ یارانِ خدا ، عرضِ حال در دست
        سوی آن 14 نورِ روشن و عصمتِ کامل
        شفافیِ اعمالشان بود همچون کفِ دست
        سوی آن سلسله ی خوبِ امام العارفین
        خوشحال شدم ازاینکه زسوی آن انوارِ خدایی ،
        روشنایی ها بسوی ام ، دگرهمچون قَبَسی می آمد
         
        دیگر با شعله ی ایمان ز آن انوارِ خدایی ،
        هوس از گوشی که آمد ،
        ز گوشِ دیگر بیرون رفت و ، پَر زد 
        دلم قرص شد
        ارتباط ام برقرار شد
        ایمانم دوباره همچو مورس شد
        آبرویم باز بر من ،
        همچون عَرَضی می آمد
         
        در روشنیِ لامپِ قرمزِ تاریکخانه ،
        عکس های تازه ی خیس ،
        روی بند بودند ، به لطفِ گیره ها 
        قلبم باز صفا گرفت
        مغزم باز ، مزه ی وفا گرفت
        دیگر یکریز طعمِ شادی بود ،
        ازاین ادامه ی عمر
        اینکه یکریز نفَسی میرفت و،
        همان موقع جای آن ، نفَسی می آمد
         
        بهمن بیدقی 1401/2/8
        ۲
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۱ ۱۵:۰۳
        درود استاد عزیز
        بسیار زیبا و شورانگیز بود
        موثر و پر معنی خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        شنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۱ ۲۱:۱۱
        با سلام و عرض احترام استاد گرانقدر
        سپاسگزارم
        شادی و سلامتی بر شما همیشه ماندگار
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        شنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۱ ۱۶:۴۷
        آفرین صد آفرین
        بر اشعار و افکارزیبای شما
        استاد
        شیرین سخن گلبار ما
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        شنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۱ ۲۱:۱۱
        با سلام و عرض احترام استاد گرانقدر
        سپاسگزارم
        شادی و سلامتی بر شما همیشه ماندگار
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0