سلام گرم من خدمت نازنین مرشدی که هیچگاه مرا از لطف گران خود بینصیب نکرد؛ دلمان تنگ شدهبود جناب!
مثل همیشه جز شرمندگی چیزی در بساط ندارم... اگر به مثقالی میارزد، خدمت حضور پر مهرتان!
از خیر مزاح بگذریم اگر؛ بهحق دیدگاهتان برای من بسیار باارزش است و منکر نمیشوم که خوانش نظر مخاطب مشتاق، مو به تن هنرمند سیخ میکند. دو مخاطب دارم که نظرشان یک دنیا برایم مهم است، شما یکی از آنهایید. یک دنیا تشکر بابت این همه محبت و شفقت. کاش توان جبرانش را داشته باشم.
و اما نقد جناب محمدی... باور دارم شما هم کمی سخت گرفتهاید. هر چند واضح هست که نقد زهردار کم نیست در دنیای ما، اما من چنین چیزی را در نقد جناب محمدی ندیدم. چه بسا هنرمند باید کمرش را سفت ببندد که اگر هم چنین باشد، نقد در شومترین حالت، بیارزش میشود و هیچگاه مضر واقع نمیشود.
با بخشی از نقد مشکل داشتم، اما دفاع نکردم. یا ماحصل ترس بود یا احساس جسارت؛ که جناب محمدی ادیب بزرگی هستند و شاعری زرنگار.
آن بخشی که به عدم انسجام و نبود یکپارچگی اشاره کردند... من اینطور فکر نمیکنم چون از مصرع اول تا روسپید شدن ستارهها، همگی در خدمت توصیف آسمان شب بودند و یکدیگر را کامل میکردند: این روند از گرد هم آمدن آنها شروع شد، به منت کشی عاشقانهی آنها از ماه رسید، و نهایتا به روسپیدی آنها ختم شد. و در ادامه گریزی به معشوق شاعر زد و ماجرای اول را به معشوق مرتبط کرد و شباهتشان را شرح داد. به نظر من اینجا عدم یکپارچگی درست نیست که کل ماجرا داستان وار است.
به غیر از این نقد جناب محمدی واقعا ارزشمند بود؛ استفاده از قیدها، حشو نگارشی و آکسان نوشتاری و... نکاتی بودند از این نقد یادگرفتم. نقد ایشان بسیار مهم بود برای شخص بنده و از ایشان تشکر هم میکنم.
بنده به عنوان شاگرد این مکتب، از شما بسیار سپاسگزارم که در وهلهی اول، شعرم را فهمیدید و ثابت کردید قصدم آنچنان هم پیچیده و مبهم نبود. و در وهلهی دوم وقت گرانبهایتان را صرف شرح احساستان به شعر و دفاع از آن صرف کردید. خیلی مشعوف شدم، خیلی زیاد، بیتعارف.
خوشیهای روزگار خدمت وجود نازنینتان که حال دلم را خوش کردید.
بسیار زیبا و جالب بود