سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 29 فروردين 1403
  • روز ارتش جمهوري اسلامي و نيروي زميني
9 شوال 1445
    Wednesday 17 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      چهارشنبه ۲۹ فروردين

      نامه ی خط خطی شده به آبادی

      شعری از

      باقر رمزی ( باصر )

      از دفتر غلام قمر نوع شعر سپید

      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۰ ۰۷:۵۶ شماره ثبت ۱۰۸۴۶۹
        بازدید : ۱۵۹   |    نظرات : ۷

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه

      به نام قلم
      درود درود
      به همه عزیزانم .......
      همه ی آنهایی که در راستای رشد و شکوفایی فرهنگ غنی کشورم ایران تلاش کرده ، می‌کنند و نام و یادشان را زنده نگه می دارند و به زنجیره آشنایی ام متصل و به آبروی خود چنگ زده و برای ارتقا آن هماره در تلاشند و در چالشهای پیش رو با نشر واژگان مهربانی و لطیف ایستاده ، تا مباد که زنگ زمانه به چمبره ادیبانمان بیفتد و کودکان و نوادگانمان بعد از ما ناکام بمانند ،
                      و بدانند که :
      همیشه کوکب خانم زن پاکیزه ای بوده و هست و دهقان فداکارِ ماندگار ، کماکان با فانوس زنگار گرفته تنهایی خویش ، دوان دوان به دنبال قطار ادبیات مظلوم و محروم فراموش شده در حال سبقت است و  له له میزند و عاقبت خسته از زمانه ی لاکردار به زیر درخت مجنون ، چوپان دروغگوی مجازی را میبیند که چقدر غریبانه نیلبک چوبین خود بر دهان گذارده و صدای خسته اش به زور از روزنه نی به گوش می‌رسد ، و در تنهایی خود
      می لولد و می لولد و می لولد  
      و آه می کشد چو من 
      و دیگر حتی توانایی دم آوردن را ندارد  .
      من هم یکی از بردگانی هستم که به روزمرگی افتاده و کماکان سردرگم هستم و در این چرخ می‌چرخم گاهی در دایره ، گاهی در جامعه ، گاهی به گرد خویش ،  گاهی در بیغوله ها ، خرابه ها و ویرانه ها و گاهی هم به کنج عزلت خویش می خزم و به درونِ شاهراه افکاری که هر دم آنها را نشخوار می کنم بلعیده میشوم . 
      من تنها برای خودِ خودم متأثر هستم که هر از گاهی در زمان جنون های ادواری ام ، همچون مجنونی که هیچگاه به لیلی نرسیده می‌ مانم  .
      بگذریم از این لفاظی هایی که به دو شاهی نمی ارزند ، ولی چیزهایی هم هستند که نمیتوان بر آنها قیمت گذاشت .
       مثلاً : *نون.
                         چون ادب از دست ادیبان برفت 
                            نام ادیب از ادبستان برفت  
                                                                باصر
      و اما :
      #۱۱٫۱۱#
       ~_*نامه ی خط خطی شده به آبادی*_~ 
      چند وقتی است که میخواهم برایتان کاغذی بنویسم 
      ولی اوستا احمدِ مرشد 
      سحرگاه به گرفتنِ وحی می رود 
      و تا نیمه های شب نمی آید 
      و آقا حیدر هم به کار قبلی اش 
      که تزکیهِ مضاعف نفس است مشغول است 
      و خودم هم بخاطر فرهنگِ نژادپرستی 
      سوادِ درستی ندارم 
      و از بد حادثه 
      به اینجا به پناه آمده ام .
      نمی خواستم بگویم که ناراحت شوید ،
      ولی انگشتان سیاه و تاول زده ام دیروز ،
      در لایه زیرین دستگاه سی اِن سی متموّلین ملیّت 
      پرس شده است ،
      و حتی توانایی نوشتن نهضت بیسوادی را ندارم 
      و اما هنوز طعم تلخ و گَسِ عید پارسال تمام نشده 
      که زمانه دوباره 
      به آن چرکِ و چروک نوروزِ دیگری را تزریق می کند  .
      نمیدانم چه بنویسم . . . . . 
      توکّل ، توسّل و تدبّر را پیشه کنید 
      توضیح واضحات دیگر بس است ،
               بس است
      باید بدانید که اینجا 
      کرانه های تکلّم لال شده اند ، 
      بستر سبزینه خشکیده است .
      آلاله ها و سوسنها مدلینگ شده اند ،
      و نسترنها به عیّارانی بدل شده ،
      که تاریخ را در عمق ملل مُتموّل عوض می کنند ، 
      ببخشید ، آنقدر فکرم درگیر 
      شب‌های سرد میدان آزادی ست 
      که احوالپرسی را فراموش کردم ، 
      درود به همه عزیزانی که در ذهن مخدوشم
      در حال سماع عارفانه هستید
      آرزوی اینکه یکبار دیگر 
      از دست پدر بزرگ 
      اسکناس عیدی آغشته به کلام وحی را بگیرم
      در دلم سنگینی می کند ، 
      دلم برای سماور و قندان و استکانهای
      لب طلایی مادر بزرگ تنگ شده است . 
      خیلی دلم برای سیبهای سرخِ باغِ همسایه 
       لَک زده است .
      مراقب شمعدانیهای ایوان مجاور باشید .
      نمی دانم شما باغچه ی قبل از خشکسالی 
      که انبوهی از گلهای یخ رنگارنگ 
      در آن بود 
      و اکنون گرفتار خس و خاشاک است را 
      بیاد دارید یا نه ؟؟؟!!!
      همان باغچه ای را می گویم که 
      در کنارش درخت مُو بود و در آنجا 
      دختر رز می‌نشست و
      به آب بازی طراوت مشغول بود .
      دقیقا همانجا بود که سالها پیش 
      پوپک ، دختر گلفروش !!!
      گلهای شمعدانی را برای مادرش می چید !!!؟؟؟
      قدرِخودتان را بدانید 
      اینجا شاید رنگارنگ باشد 
      ولی خروس رنگارنگ خوشخوانِ صبحگاهی ندارد 
      که در هر سحرگاه لطیف
      خفتگان در بستر یأس فلسفی را بیدار کند .
      اینجا شربت ریواس
      با افزودنیهای زیاد 
      مردم را به امراض لاعلاج مبتلا می کند 
      قدرِ ریواسهای وحشی
       
      اصالت پهنه ی هوشیاری را 
      که در سینه ی کوهِِ تجلّی می رویند را بدانید ، 
      نمی خواستم شما را ناراحت کنم 
      ولی شاید نتوانم تا بعد از سیزده بیایم ، 
      سیزده بدر را به کوهپایه های اندیشه بروید ،
      و به یاد من ، دورهمی آبگوشت بُزباش 
      با چاشنی پسته و نرگس و ریحان فراهم کنید ، 
      خیلی دوست داشتم در زمان 
              حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
      در کنارِ شما می بودم 
      و پرهای معطرِ گلِ سرخ آتشین را 
      از لابلای اوراق شاهنامه موروثی 
      به شما عیدی بدهم 
      و کمی در خلوتِ خودم 
      به تَوّرُّق آئینه های بی رحم زمانه
      بپردازم که چرا ؟؟؟؟؟
      ولی اربابانِ یغما ،
      برگه ی استراحت پزشکی ام را پاره کردند
      چه رِسَد به برگه ی مرخصی ام ، 
      بعضی از شبها از فکرِ شما خوابم نمی برد 
      و در انتهای نشخوارِ افکارم 
      بغض 
      راه گلویم را میفشارد .
      من بیشترِ شبها 
      از آوارگی در حاشیهِ میدانِ آزادی می خوابم 
      و شَمَد مرطوب سردِ نومیدی را 
      بر روی خودم می اندازم ، 
      قبل از همه 
      عیدِ خوبی را برایتان آرزو دارم ، 
      برایم دعا کنید که نیازمندم ، 
      دستانتان را از راه دور میبوسم 
      و بدانید که در ثانیه تحویل سال ،
       یاد من در کنار جمع گرمتان خواهد بود 
       
      و همانجاست که در امانم . 

      باقر رمزی باصر
      ۲
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      احمدی زاده(ملحق)
      يکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰ ۱۷:۳۹
      سلام بزرگوار عزیز در آستانه فرا رسیدن عید نوروز باستانی و آغاز سال نو، تبریک و تهنیت صمیمانه خود را به شما و خانواده محترم تان تقدیم داشته و در پرتو الطاف بیکران خداوندی، سلامتی و بهروزی، طراوت و شادکامی، عزت و کامیابی را برایتان آرزومندم. خندانک خندانک
      خادم شما(ملحق)
      عباسعلی استکی(چشمه)
      شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۰ ۱۴:۲۰
      درود استاد عزیز
      به شعر ناب خوش برگشتید
      عیدتان مبارک نوروزتان پیروز خندانک
      مهرداد عزیزیان
      شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۰ ۱۶:۱۳
      درود جناب رمزی گرامی
      👏👏🌺🌺
      محمد رضا خوشرو (مریخ)
      يکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰ ۰۰:۱۶
      استاد باقر رمزی خاطره انگیز بود .
      درود بر شما .
      خندانک
      سیدیحیی حسینی
      يکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰ ۰۱:۱۳
      سلام

      بادرودی وافر
      خندانک خندانک خندانک
      طوبی آهنگران
      يکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰ ۰۱:۲۹
      سلام جناب رمزی درود بر شما بزرگوار
      هم شعر بسیار زیبا ست و هم متن. که نوشته اید
      دست مریزا
      شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۰ ۱۰:۰۸
      من بیشترِ شبها
      از آوارگی در حاشیهِ میدانِ آزادی می خوابم
      و شَمَد مرطوب سردِ نومیدی را
      بر روی خودم می اندازم

      درود بر شما خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0