خط سفید و ممتد خیابان
چتری که بسته مانده زیر باران
مردی که مانده در بلوغ گریه
توی صف خیلی شلوغ گریه
مردی که از دردش قلم نمی زد
مردی که تنهایی قدم نمی زد
بانو منم آن مرد گریه آلود
آن مرد تنهایی که خسته هم بود
****************
بانوی من این روزها که بی قرارم
این روزها که قد دنیا غصه دارم
این روزها که بی کسیهایم زیاد است
این روزها که حرفهایم مثل باد است
بانوی من این روزها که دل ندارم
حس میکنم با هیچ کس مشکل ندارم
این روزها که من خودم را می شناسم
این روزها که پَر نمی گیرد حواسم
بانوی من این روزها که ناز دارم
جای شما خالی پر پرواز دارم
این روزها که ابرها را می شمارم
حتی خدا را به خدایش می سپارم
*****************
خب ظاهرا این روزها وفق مراد است
و ظاهرا دلبستگیهایم زیاد است
اما تورا کم دارم و این درد کم نیست
این درد دوری از شما دست خودم نیست
تو خوب میدانی که درد من همین است
حال من و دل بی حضورت این چنین است
بانوی من این روزها من جان ندارم
این روزها من بی شما امکان ندارم.......
.
حتی خدا را به خدایش میسپارم
.
درود جناب قسمت پور ، این دو مصرع را خیلی دوست داشتم
👏👏🤍🤍