۱. تو را در شعر
بی ردیف
بی قافیه
می خواهم
فقط یک آغوش امن
می تواند ما را شاعر کند
۲.
مرا صرف کردی
در تابستانی گرم
با مرور بوسه هایت
در پاییزی ترین فصل عشق ،
وقتی با
آب و آینه عروسم کردی،
و من فریاد آن پیراهن سپید جا مانده ،
روی صندلی کنار تخت بودم ،
که مرا صرف کردی
تو
مرا
صرف
کردی
و من وامانده،
از بلوغ یک زن
که جنگید تا تو را شعر کند
و فریاد بزند در هیاهوی
زن ، های جنگجوی وحشت زده
در کنار پل چوبی انتهای خیابان( ولی نه عصر).
آن زن من بودم
که فریاد میزدم
فریاد
که
(این مرد مال من است)
تقصیر روزگار بود
که تو را روی پیراهن سپید حجله ام خط کشید .