روزگاری که همه فخر
محبوب ترین پهلوان را
به ترغیب عِرق پیراهن..
باارتباط عاطفی مضاعف.
شاکله ای که همیشه با سیگنال های مختلف
پاداش مثبت ذهنی خودرا
می گرفت.
پهلوانی که ورزشگاه راچو
معبد ستایش می کرد...
باآراستن سیکس پک وبازوی چون هرکول ..
همچون سرابی به پرواز
بالاتر ازجایگاه خویش..
زمانی که گستره نفوذی به
سرحدّ چالشگری رسید..
دیگرواژه انصاف ومنصف
شعاری بیش نبود .
بارخنه درافکار هم پیمانی اش
به فرا افکندن تیغ بیداد.
ابتدابه ذخایرچون سرگین غلتان
که هماوره عمل معکوس غلتاندن..
به نخوت چون بوفالو
که شاخ ضربه گیردارد..
همچون کرکودیل
که دندان بی شمار.
انرژی ازفلس های پشت
خود می گیرد
دربلعیدن: فراخیِ فکّین
باعدم مِدیوم اندازهِ گیری
که باهرچرخه کبیسه
وقتی همه درپیِ قهرمان دیگر
تاپهلوانی ..
برای چالش درپویایی اهداف
تاروحی رابه اسارت..
با نوازش نبض نوبرگ ها..
وعده تاریکی مطلق به آن
افق های دور
شگفتا:
هرگزندانست تنها چیزی که بجا ماند.
آن باشگاه بود و نامش بود
چراکه اسطوره هانیز آوازه ازنام آن باشگاه دارند
سیدیحیی حسینی امیرآباد
خراسان شمالی شهرمصلی( شیروان)
1400/10/25