سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        وصیت و نصیحت

        شعری از

        سعید اکبری فرامندی (مسکین)

        از دفتر شعرناب نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۰ ۱۹:۳۸ شماره ثبت ۱۰۴۸۸۶
          بازدید : ۲۰۸   |    نظرات : ۱۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        آخرین اشعار ناب سعید اکبری فرامندی (مسکین)

         
        بدیدم پیر مردی ناتوان
        خفته در بستر، نیمه جان
        بیمار بود و حالش پریش 
        خواند فرزندش نزد خویش
        آمد بر بالین پدر گریان و نالان
        چنین گفت پدر با آوای لرزان
        نیست مرا دیگر از مرگ  گریز
        گر چه جان شیرین باشد عزیز
        کنون بشنو نصیحت ز من
        دمی مانده رود جانم ز تن
        گویم پند آخرینم با تو فرزند
        به دنیای فانی هرگز دل نبند
        هر که در طلب این مال دنیاست
        مال دنیا شور چون آب دریاست
        هرچه نوشی تشنه گردی تو از آن
        سیراب نگردی از این آب فراوان
        مال دنیا ذاتش این چنین است
        عطش افزاید و آخر همین است
        طمع در انسان چون سراب است
        چو بر آن رسی نقش بر آب است
        گر بگذرد روزگارت در پی مال
        جز حسرت نیارد بر تو احوال
        میان جهل و عقل، این دو چیز
        درونمان همواره هست ستیز
        آنکه بر جهل خود پیروز گشت 
        از نفس خویش آسان گذشت
        او که از جهل خورد شکست
        عاقبت می شود انسان پست
        عقل چون حاکم شد بر انسان
        زور جهل کارساز نباشد جوان
        دیگرت گویم فرزند از حسد
        بر حذر باش از این ذات بد
        شنیدی آن نظر تنگِ حسود
        از حسادت هیچ آسوده نبود
        هرگز نخواهد بر کس نعمت
        عمرش رود آخر به محنت
        آنکه بر دیگران رشک ورزید
        غیر از پریشانی چیزی ندید
        حسد را گر نکشتی در درونت
        هزار افسوس بر حال زبونت
        آخرت گویم نیکی پیشه کن
        به کار خیر آخِرت توشه کن
        بگفت با من روزی آموزگار
        نماند ز ما جز به نیکی یادگار
        گر تو خواهی شوی رستگار
        دست درمانده گیر در روزگار
        پدر چو گفت این پندها را با پسر
        فروبست چَشم و عمر آمد به سر
        چنین گفتم برادر این حکایت
        آنکه بشنید گیرد درسِ عبرت
        آوردم این پندها را در نظمِ گفتار
        تا نباشی در امیال و نفست گرفتار
         
        ۴
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۰ ۱۷:۱۱
        درود بزرگوار
        بسیار زیبا و آموزنده بود
        موفق باشید خندانک
        سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۰ ۱۹:۲۳
        سپاس جناب استکی بزرگوار که همواره به بنده نظر لطف داشتید 💐💐💐
        ارسال پاسخ
        فاطمه بهرامی
        شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۰ ۰۶:۳۲
        درود بر شما
        پندهای زیبایی سرودید
        سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۰ ۱۳:۳۱
        سپاس خانم بهرامی این نظر لطف شماست 🙏🙏🙏
        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۰ ۰۶:۵۴
        در وجود ما هزاران گرگ و خوک

        صالح ناصالح و خوب خشوک

        حکم آن خورست کآن. عالی ترست

        چون که زر پیش از مس آند آن زرست

        ساعتی گرگی در آید در بشر

        ساعتی یوسف رخی. هم چون. قمر

        دل ترا در کوی اهل دل کشد

        تن تو را در حبس آب گل کشد

        هین غذای دل بده از هم دلی

        رو بجوی اقبال را از مقبلی

        آب گل خواهد در دریا رود

        گل گرفت پای آب را می کشد

        گر رهاند پای خود را از دست گل

        گل بماند خشک و او شد مستقل

        آب ما محبوس گل مندست هین

        بحر رحمت جذب کن مارا از طین

        سلام این شعر زیبا از حضرت مولا نا

        بس می گوید شیرین از حال ما

        کی شود ما از گل برمانیم جان

        سوی در یا رقس کنان چون موجها

        ما چه محبوس مانده ایم در نفس خیش
        بحر رحمت جذب کن مارا از طین

        کاش یر آن شتابیم تا نگردد در ما درشت

        چو در وجود ما می گردد تا به کشت
        و از فریدون مشیری

        هر که گرش را بیندازد به خاک

        رقته رفته می شود انسان پاک
        سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۰ ۱۳:۳۶
        سپاس خانم آهنگران🙏🙏🙏 از شعر حضرت مولانا و زنده یاد فریدون مشیری
        تا که در این روزگار بس غریب
        پند گیرند مردمی خورده فریب
        ارسال پاسخ
        مینا فتحی (آفاق)
        يکشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۰ ۱۴:۲۴
        درودتان جناب اکبری عزیز

        دست مریزاد
        بر مدار آرامش و نیکبختی باشید

        خندانک خندانک خندانک
        سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        دوشنبه ۱ آذر ۱۴۰۰ ۰۸:۵۱
        سپاس خانم فتحی این نظر لطف شماست 🙏🙏🙏
        ارسال پاسخ
        لیلا امریاس(پریسا)
        دوشنبه ۱ آذر ۱۴۰۰ ۱۲:۰۹
        درود بر شما
        زیبا بود
        خندانک
        سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        دوشنبه ۱ آذر ۱۴۰۰ ۱۶:۲۲
        سپاس خانم امریاس نظر لطف شماست 🙏🙏🙏
        ارسال پاسخ
        صبا کریمی
        يکشنبه ۷ آذر ۱۴۰۰ ۱۱:۰۷
        پندآموز و زیبا همسر جانم
        قلمت استوار باد ❤️❤️🌹🌹
        سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        سعید اکبری فرامندی (مسکین)
        دوشنبه ۸ آذر ۱۴۰۰ ۲۳:۵۴
        سپاس با حضور همسری مهربان همچو تو می توان قلم بر دست گرفت💐💐💐
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0