سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    درد دل

    شعری از

    حسین خاموش

    از دفتر متن های احساسی نوع شعر دلنوشته

    ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۰ ۰۸:۴۷ شماره ثبت ۱۰۳۴۷۱
      بازدید : ۱۸۶   |    نظرات : ۶

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر حسین خاموش

    تازه هفت هفت ساله بودم و کلاس اول مدرسه. پدرم کراچی وان بود "با فرغون وسایل و اسباب مردم را در مقابل مزد انتقال میداد" بهترین غذای ما در ۲۴ ساعت یک وعده نان خشک گرم بود. انهم اگر پدرم می توانست پولش را در بیاورد. به آن قانع بودیم اما از شانس بد ما، از نان خشک هم محروم شدیم و پدرم در جریان کار در سر کوهی بنام کوه تلویزیون در جریان جنگهای داخلی زخمی شد. نزدیک شام بود که به جای نان، خبر زخمی شدن پدرم را خاله ام برای ما آورد. اه چقدر سخته که دیگر کودکان را مصروف بازی و شیطنت کودکانه  ببینی اما خودم محروم بوده و به فکر پیدا کردن لقمه نانی بودم. من که پسر بزرگ فامیل بودم در هفت سالگی مجبور شدم با بچه یکی از آشنا های مان برای کار به پاکستان بروم. در هفت سالگی جدا شدن از پدر و مادر بی اندازه سخته و هنوز که هنوز است وقتی آن روز ها یادم میاید گلویم را بغض می گیرد. بیشتر از یکسال را در پاکستان قالین بافتم و وقتی که به کابل برگشتم تا سال ۱۳۸۶ به قالین بافتن ادامه دادم. وقتی طالبان بیست سال قبل شکست خوردند و حکومت جدید روی کار شد، من بازهم وارد مدرسه شدم. در سال ۱۳۸۸ برای کار بازهم وارد کویته پاکستان شدم و تا ۱۳۹۰ در کویته پاکستان در کنار کار، مدرسه شبانه  را ادامه دادم و در سال ۱۳۹۰ وقتی از مدرسه فارغ شدم، برگشتم به کابل و در یک مدرسه خصوصی شروع به کار کردم. باورش سخته اما حقیقت است که من ۱۲ سال مدرسه  را در ۷ سال خلاص کردم و جالبش اینجاست که در دوران مدرسه یادم نمیاید من کتاب چه خریده باشم. وقتی بچه ها اوراق کتاب چه های شان را دور می انداختند، من انها را جمع کرده و برایم کتابچه می ساختم. چیزهایی شعر گونه و داستان گونه را از دوران مدرسه می نویشتم اما وقتی که در سال ۱۳۹۲ عاشق شدم، به نوشتن بیشتر رو آوردم و دوری یار را با نوشتن تحمل می کردم. در سال ۱۳۹۴ با معشوقه ام ازدواج کردم که حاصل این ازدواج سه فرزند است. اینکه برای رسیدن به معشوقه ام چه سختی ها را متحمل شدم؟ باشد به جای خودش. اخر سختی های رسیدن به معشوقه خیلی شیرینه. در سال ۱۳۹۵ فرصت پیش آمد تا وارد دانشگاه شوم. از طرف روز کار می کردم و از طرف شب دانشگاه می رفتم. با وجود چندین سال وقفه و دوری از درس اما بازهم در دانشگاه خوب درخشیدم و سر زبان هم کلاسی ها و استادان شدم. اما متاسفانه به خاطر ضعف اقتصادی سه بار تاجیل گرفتم و تازه سمستر شش را خلاص کرده بودم و وارد سمستر هفت شده بودم که طالبان کابل را بدست گرفتند و همه چیز نیست و نابود شد.
    از آنجایی که علاقه وافر به رسانه داشتم، از سال ۱۳۹۳ وارد کارهای رسانه ای شدم و اولین تجربه ام کار در رادیو راه فردا در کابل بود. با چندین رسانه های چاپی نیز همکار بودم، مثل مشارکت ملی و راه نجات. در دو سال اخیر هم همکار با آژانس خبری رویداد در کابل بودم. من  و جوانانی که همه به فکر پیشرفت و ترقی کشور بودیم و هرگز خواب دوباره سیاهی و طالبان را نمی دیدیم، من بیشتر منتقد کارهای بعضی از سیاست مداران "شیعه و هزاره " بودم و کم کاری ها و تبعیض دولت را نیز نقد می کردم. البته خودم شیعه هستم. در چندین نهادهایی فرهنگی و اجتماعی به حیث رئیس کمیته فرهنگی فعالیت کردم. اما تلاش ها و امید ک زحمات ۲۰ سال و یک نسل با یک بازی سیاسی پشت پرده به فناه رفت و فعلا من با سه فرزند و خانمم در خانه های اقارب سرگردان و پنهان هستیم. چون شیعه هستیم و جوان منتقد. این بود بسبار خلاصه ی از زندگی نامه من و امیدوارم که مرا بیشتر درک کنید. 
    دوستانی که لطف کرده و گفتند خودم را تا ایران برسانم و کمک مان می کنند، جهان سپاس و خداوند یار تان باد. مشکل اینجاست که قاچاق دل نمی توانم چون سه فرزند کوچک دارم. از راه قانونی و پرواز هزینه اش را ندارم و در ضمن فقط خودم پاسپورت دارم و بس. بازهم اگر موفق شدم ایران بیایم مزاحم شما عزیزان می شوم. 
    با مهر: حسین خاموش
    ۲
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    عباسعلی استکی(چشمه)
    دوشنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۰ ۱۰:۴۹
    درود بزرگوار
    «غریبی درد بی درمان غریبی
    غریبی خواری دوران غریبی،»
    «غربت خاک دامنگیر دارد »
    قدر آب وخاکت را بدان
    جوان
    برایش بمان
    در غربت ماندن هنری نیست
    در همسایگی ما خانواده ای افغان زندگی
    میکنند که کار و بارشان سکه است
    ولی همیشه غمی جانگاه در
    دیدگانشان نمایان است
    و بغضی پنهان در گلو دارند خندانک
    مهدی بدری ماشمیانی(دلسوز)
    مهدی بدری ماشمیانی(دلسوز)
    دوشنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۰ ۱۱:۴۵
    یا دهیدم راه تا سوی فرنگستان کنم رو
    یا کف آبی به طفلانم دهید ای قوم بد خو
    یا بجنگم یک به یک آیید ای قوم جفا جو
    یک تن تنها غریب و بی کس و بی آشنایم خندانک
    ارسال پاسخ
    مهرداد عزیزیان
    دوشنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۰ ۱۰:۵۳
    سلام عزیز✋
    سرگذشت دردناکیست
    و به واقع درد آنجا بیشتر خودنمایی میکند که خواننده عاجز از ایجاد تغییری در روند سرگذشتی باشد که دارد آنرا میخواند
    پس تنها دعا میماند و دعا
    بنده دعا میکنم روزی باران خوشبختی بر سر خاور میانه ی دردمند ببارد.بارانی از آگاهی و سواد و بینشی عمیق تر
    شاید آنروز دیگر شاهد این همه درد نباشیم
    آمین🌺🙏🌺
    رضا رضوی تخلص (دود)
    دوشنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۰ ۱۱:۵۹
    سلام و درود
    به امید رهایی مردم ستمدیده ی افغانستان از دست این جماعت متحجر بی مغز تا بن دندان مسلح
    علی مزینانی عسکری
    دوشنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۰ ۱۷:۱۲
    درود برشما مردم مظلوم
    امیدوارم روزی را ببینیم که افغانستانی های عزیز در آرامش و امنیت کامل در کشور خودشان زندگی کنند
    خندانک خندانک خندانک
    مسیح علیپور
    دوشنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۰ ۲۱:۴۵
    به امید رهایی
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0