بهلول وجودم که مرا پند دهد هر دم و هر آن
امروز بدیدم که خودش خواب کف میکده ها بود
آن رفیق همنشین باما که بود از جمع یاران
آن همه لطف و صفایش از سر رنگ و ریا بود
صدای دوره گرد پیرمرد گر مینشیند بر دل و جان
سوزش صوتش نه شادی کز غم خاطره ها بود
گر خطا کردی تو زاهد پس چرا لعنت به شیطان؟
که همین دشمنی او شاید از لطف خدا بود
چه فرقی میکند مسجد ویا سلول زندان؟
برای عالمی که در پی خلوتگهی بهر دعا بود
ژولیده مگو فاش چنین،رو مکن اسرار نهان
کین مردم ظاهر نگر ،گویند که از دیوانه ها بود
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.