همه چيز سرِ جاي خودش هست ، مونيتور ، گوشي تلفن ، پوشه هاي كار، تقويم ...
چيزي كه نيست منم
كه پرت شده ام
حوالي تو !
گاهي يك چاي داغ ، رويِ يك ميزِسردِ بي احساس اداري
چقدر مي تواند دلتنگ ترت كند ،
از آن دلتنگي هايي كه كاري به دلت ندارد ، بلكه گلوگاهِ بغض آلوده ِ زنانه ات را نشانه مي رود ،
حالا تو هي حيا كن و پنهان شو پشتِ يك منِ محكم
حالا تو هي منِ عاقلت را به رخِ منِ ديوانه ات بكش
نمي شود كه نمي شود ...
فكرت را پرت مي كني ، حواست را پرت مي كني
و حالا فكرهاي دست و پا شكسته ي عصا به دستي مي بيني كه از سروكول ِ آن فنجان لعنتي بالا ميروند
حواسِ نيمه جانت را براي دهمين بار پرت مي كني
، بلند مي شوي
لبِ پنجره ي اين اتاق مي ايستي
كه شايد منِ ايستاده ات را نشان ِ منِ فرو ريخته ات بدهي
باد موهايت را به صورتِ پنجره مي كوبد
موهاي رنگ و رفته ات را جمع مي كني و همراه تمام پچ پچ هاي موجود در فضا
پشت ِگوش هايت مي اندازي
و زير لب زمزمه مي كني ...
عشقي كه جانِ تازه نميدهي تا بستاني ، جاني بگير و خلاص ...
همه بغض هايت را به غلظتِ يك آه فرو مي خوري
ابروهايت را كمي بالا ميدهي
يقه ات را مرتب مي كني
قوز پشتت را صاف مي كني ...
و تمام من هاي درونت را به صف مي كشي
كمي منطق به خوردِ منِ عاشقت ميدهي
و براي هر يك از چراهاي روي دل مانده ات
هزار دليل مي تراشي
به خودت بر مي گردي
اما هنوز دلِ ولگردت حوالي همان خاطراتِ قديمي و نمور تير مي كشد،
به چاييِ نگاه مي كني كه ديگر دود نمي شود ،
پ . ن :
غلط نكنم از همان روزهايي ست كه اگر شبانه به سرقت ِ قرص هاي خواب مادربزرگ دست نبري ،
غرورت آلوده ي التماس مي شود ...