باور كني يا نه در مجالِ تو زخم ها سر باز ميشوند
و زيرت ميكنند تا به استخوان برسد درد از پيشاني
درد از درد
درد به تمام سلول ها
سلول هاي زنداني در محاصره يك ويروس
ويروسِ محاصره در سلولِ زندان
استتار كرده در سايه
استعمار شده در تنهاييِ تو
كلمات بلعيده ميشود در سر
سر بلعيده ميشود در تنهايي
ميخواهي از خودت براي خودت به كجا فرار كني؟
توكيو دوست داري؟
كه من از عدم به تو فرار كرده ام
و نميفهمي
روي پا ايستادن براي كدام دست ها؟
(چانه نشسته بر زانو
زار ميزنم با زور
خانه شكسته شد بانو
باوركني يا نه)
هيچ سرباز جنگنده اي به سزاي اعمالش نميرسد
از كجا سِرايت كنم به تو ؟
با دست هايم
از مهره به مهره ام جا به جا بشوم
به دست بوسِ پيشاني بروَم از آبرو
لب باز كنم از تو
از انجماد به گرماي تبخير
صبح بخير بگويم شب را
كه از من باقي نماند روز ها
درد رخنه ميكند زيرِ پوست
و صبح با تنهايي چمدانش را ميبندد.
نور از درون به انفجار ختم ميشود
تو حرف هايت را بريز بيرون
جانم خانه و كاشانه كجا بود؟
كاش شانه هايت را براي ديدنم بلند تر ميكردي
تر ميكردي از سر غم چشم را
ترك ميكردي اعتيادِ منفصلِ شك را به ايمانم
درك ميكردي
درك ميكردي تَرَك جراحت قلب را.
با اين كه رابطه تاريكِ تاريك است اما
انگشتانم به سر پناهت از حجوم درد ، هجوم ميبرند
از همان دست كه به گودي كمر ختم ميشود
لب باز ميكنم از تو
تبخير ميشوم حرف هاي پاشيده از گلو را
ميبيني؟
سكوت از هنجار دلت ناهنجار ميشود
و پيشاني چين ميخورد از درد
چين ميخورد از كره اي به كُراتِ ديگرِ مغزم !
من تو را غنيمت داده ام به جنگ
باور كني يا نه
من زخم سر بازم
ميثم اميري
به شعر ناب خوش آمدید
موفق باشید