سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        بارانِ عشق

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۰ ۰۶:۳۰ شماره ثبت ۱۰۱۶۱۱
          بازدید : ۱۱۷   |    نظرات : ۱۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        بارانِ عشق
         
        جنگل و صحرا و دشت
        پُر بود از زندگی
        همره وهمگام با ، سیلی از زندگی
        موج میزد درآن ، جمله غمِ مُردگی
         
        خشم و دریدن ، همه وحشیگری ،
        حسِ تنفری ، به دل می نشانْد
        غرش و فَکّ و، همه آرواره ها ،
        آنهمه دندانِ تیز ،
        لرزش و رعشه را به دل می نشانْد
         
        لرزشِ اندام و تکانهای دل ، حسی بود آشنا
        گرچه قشنگی، موج میزد درآن ،
        گرچه که دل ، حالِ خوشی داشت درآن ماجرا
        حالی مثالِ شنا ،
        ولیکن یک دلهره ،
        حسِ غریبی را به دل می نشانْد
         
        خشم و خشونت ، فطرتی بود ، درآنجا ولو ،
        وحشت و ترس ، جاریِ آن صحنه بود
        ولی میان آنهمه وحشی و وحشیگری
        بعضی نگاهها ، مثل سنجابِ تیز
        نگاه و معصومیت اش طوری بود ،
        که ترسی از او نبود 
        چونکه لطافت های بامزه اش، وحشی نبود
         
        یک طرف ببری ،
        جِیرانی ، سربراه و معصوم را می درید
        یک طرف دیگر دو نگاهِ وحشی
        بیرون زده از گِلابِ  برکه ، ولی تن مستتر،
        انگار با چشمِ هوسبازش ،
        طعمه ی خود می درید
        وقتی که نزدیک شد تمساحِ پیر،
        تشنه ای بیچاره را ،
        به آنی ازهم درید
         
        یکباره بارانِ شدیدی مثلِ بارانِ نوح
        آغاز، به بارش نمود
        جنگل و صحرا و دشت ، به لطفِ یک معجزه ،
        سیطره اش را ، غرق درخود نمود
        با دیدنش هرجفت ازنگاهها ، سِیلی تجسم نمود
        جالب است این بارهم ، مانندِ بارانِ نوح
        تمامِ ‌آن نواحی ، سیراب نمود
        بارانی یکپارچه  بود
        نتیجه اش اینبار، مُردن نبود
        " معجزه آسا و نیک " ، می نمود  
        تَرَک خورده لبانِ صحرای خشک ، که مدتها تشنه بود
        کاملاً سیراب نمود
        خستگیِ اندامِ جنگل ودشت ، حسابی در رفته بود
        اندامِ جنگل ودشت حمام گرفته اما ، بدونِ حوله ،  
        از دوشِ قطره های باران بود
         
        مغزم این باران را ،
        گذاشت نامش را : " بارانِ عشق "
        زیرا که جاندارانِ آن نواحی
        درنده و پرنده و بازنده و برنده
        یکباره با جفتهای خویشتن، جذب شدند درونِ آغوشِ هم ،
        به لطفِ نیروی عشق
        بسانِ یک آهن و آهنربا ،
        بسان یک کاهی و یک کهربا
        به جفتهای خویشتن ، یِهو چسبیدند به هم ،
        به لطفِ معجزاتِ نیروی عشق
         
        آن دو قناری بال در بالِ هم ،
        به زیرِ برگی بزرگ ، از درخت
        آنورتر ان دو سنجاب ،
        باخنده ای بانمک ، گریختند، به حفره ای ازدرخت
        آنورتر شیرِ اخمو با جفت خویش ،
        پناهشان شد آماسِ صخره ای، عریان و بی درخت
        حتی ، نخودهای هر آش ، " آدم "
        شکارچیانِ زن و شوهر به دُو ،
        چپیدند زیرِ سایبانی زیبا ،
        درآن بیابانِ بدونِ درخت
         
        سر و تنِ تمامشان ، با خطی مشترک ،
        به لطفِ آن چسبیدن ها گرم شد ،
        به لطف گرمای عشق
        جاری شد آغوش و عشق
        هوای سرد ، گرم شد
        به لطفِ گرمای عشق
         
        انگار نه انگار که چند لحظه قبل ،
        روحی شبیه به ، روحِ تنفر،
        جاری بود ، میخزید
        انگارنه انگار که چندلحظه قبل ،
        فضایی ، بینِ خوف و رجا ،
        جاری بود ، میخزید
        انگارنه انگار که ، عادتِ وحشیگری
        جانها را یک به یک هِی ،
        نوبه به نوبه ، می ربود ، می درید
        انگارنه انگار که ، آنهمه تن ،
        مملو ز جاریِ لرز، مملو ز جاریِ ترس ،
        چند لحظه قبل به روی سینه اش داشت میخزید  
        انگارنه انگار که بادی ، ز غرش و خشم
        مدتی پیش می وزید
         
        همه جا عشق بود و عشق
        اینهمه جاریِ عشق ،
        به لطفِ باران بود
        به لطفِ آن برکتِ بارانِ عشق
         
        بارشِ بارانی ،
        پُر از رطوبتی خوب ، بی نظیرِ
        خیسی و لامسه ، همه شادساز ،
        ازهمه انواعِ عشق  
        یه بارشِ سحرآمیز
        ازطرفِ خدای والا  و طرفدارِ عشق
        خالقِ اینهمه جهان های ناب
        خالقِ آنهمه جهان های بسی باصفا ،
        ازآنجمله ... خالقِ دنیای زیبای عشق   
         
        بهمن بیدقی 99/2/31
        ۳
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ ۰۹:۵۶
        درود استاد عزیز
        بسیار زیبا و دلنشین بود
        موثر و پر معنی
        موفق باشید خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        جمعه ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۰۷
        با سلام وعرض احترام استاد بزرگوار
        سپاسگزارم از نظر محبتتان
        مؤید باشید
        ارسال پاسخ
        محسن ابراهیمی اصل (غریب)
        پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰ ۰۷:۵۱
        درود بر شما بزرگوار خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰ ۰۹:۰۹
        با سلام وعرض احترام بزرگوار
        سپاسگزارم
        ارسال پاسخ
        مسعود آزادبخت
        پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰ ۰۹:۴۶
        درودتان
        زیبا بود
        خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰ ۰۹:۵۰
        با سلام وعرض احترام بزرگوار
        سپاسگزارم از نظر محبتتان
        ارسال پاسخ
        بهرام معینی (داریان)
        جمعه ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۱۶
        درود های فراوان ادیب فاضل وگرانقدر جناب بیدقی استاد فرزانه
        بسیار زیبا ودلنشین وقابل تامل
        قلمتان مانا
        مسرور ومستدام
        در پناه حق
        ایام بکام
        🌷🌷🌷🌷
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        جمعه ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۴۸
        با سلام وعرض احترام استاد بزرگوار
        سپاسگزارم از نظر محبتتان
        سلامت باشید
        درپناه خدا
        ارسال پاسخ
        خدیجه وفایی راد ( غریبه)
        جمعه ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ ۱۶:۵۵
        درود بر شما
        مانا باشید به مهر خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        جمعه ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ ۱۸:۲۴
        با سلام وعرض احترام بزرگوار
        سپاس
        زنده باشید
        ارسال پاسخ
        مجید فکری
        جمعه ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ ۲۳:۱۷
        درود بر شما قلمتانماناخندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        جمعه ۱۵ مرداد ۱۴۰۰ ۲۳:۴۱
        با سلام وعرض احترام بزرگوار
        سپاس
        زنده باشید
        ارسال پاسخ
        آرزو عباسی ( پاییزه)
        شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰ ۰۰:۵۲
        درودهای بی‌کران خدمت شما جناب بیدقی بزرگوار خندانک خندانک
        مانا باشید به مهر خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰ ۰۵:۰۴
        با سلام وعرض احترام بزرگوار
        سپاسگزارم از نظر محبتتان
        سلامت باشید و شاد
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۳۵
        بداهه ای تقدیم شهر زیبای شاعرواستادبزرگوارم
        شعر ای شما
        رنج شاعرانه است
        در دل عاشقانه است
        شورو شوق ترانه است
        چون از دل بر آمده
        آرام بخش جانانه است
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰ ۱۴:۵۹
        با سلام و عرض ادب و احترام استاد گرانقدر
        خیلی بزرگوارید
        سپاسگزارم از نظر لطفتان و از بداهه ی زیبایتان
        زنده باشید
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0