صدای این قلب را زمزمه کن
چه عاشقانه برایت می زند.
تو کوچه ی سبز اقاقیا
تک در زنگ زده ای بود،اما بی صدا
قدم هایم تا انتهای راه را شکافت
با نوک انگشتم
در به دریچه روشنی شکوفا شد.
چه خانه ساده وبی آلایشی
چه سخت فرسوده شده بود
زیر سنگینی درخت اقاقیا.
روی سنگ فرش کف حیاط
چاه بی صدایی بود پراز حرف های با صدا
سنگینی کوچکی بر دلم شیهه می کشید.
سنگی کوچک به ته جا انداختم
چه صدای مهیبی بلند شد
انگار خیس بود،اما چرا ؟
چرا خانه شده بود متروک؟!
اما هنوز درخت اقاقیا آنجا سبز بود
خانه ای ساده وبی آلایش .
ته چاه عمیق بود و رسیدن به آن محال
واز این کوچه اقاقیا ،با تک در زنگ زده آن
زنی بود بی همتا
زنی بی همتا که برایم قاصدکی هست
دراین روزها و شب ها
اوبرایم تمام صدایی هااست که درهای زندگیم رابا وجودش ،رنگ زده بود
و قدم هایش مرا به روشنایی خانه ی دلش دعوت کرده بود.
اوبرایم چون درخت سبز اقاقیا
خانه امید بود و وجودش نور
ای پری قلبم
صدای این قلب را زمزمه کن
چه عاشقانه برایت می زند.
بهاره فرزان پور (ب.شادزی)
جالب و زیباست
سنگی کوچک به ته جا؟(چاه) انداختم