جمعه ۱۰ فروردين
|
|
همه ، سر در میان زانوان خاک و جزا بیدار
|
|
|
|
|
کاش میشد سرنوشت را از سر نوشت
شاید این بار زیبا تر نوشت ...
|
|
|
|
|
طلوح مجلسی شا هانه می بینم
ُسروردرمجلس فرزانه می بینم
فلک در رونق عشق نگار مست
تبار در رقص شب اف
|
|
|
|
|
✍️ ترانه سرا: م.مدهوش❤️
🎧 دکلمه: بانو هستی احمدی✨
|
|
|
|
|
تو واقعی ترین تجسم خیال منی
|
|
|
|
|
همیشه شهر پر از غم اسیر یک رویاست...
|
|
|
|
|
سری که پر نشود، از هوای آزادی
شبانه بهر اسارت، اجاره خواهد شد
هزار مرتبه هم، از قفس که بگریزد
اسی
|
|
|
|
|
گم شدم در پیچش مژگان و ابروی حسین
|
|
|
|
|
در دشت عشق چه کسی آرمیده است
آن دوست که به جان میدهد کمال
حسین_قالیباف
تابان
|
|
|
|
|
اینجا به نقاب شاعری آمده ام
|
|
|
|
|
دل خود را چنان یوسف حراج عشق کردیم و
خریداری به یک ارزن و یا کمتر ، نمی آید
|
|
|
|
|
چو بدخواهی دلت خرم ببیند
به کامت سفره ی اغوا بچیند
|
|
|
|
|
مرغ طبعم ز شعف مــست و نوا خوان آمد
پر زنان شــوق کنــــان طرف گلسـتان آمد
|
|
|
|
|
دوستت دارم ولی دیگر ندارم من توان
دوستت دارم عزیزم از خودم هم بیشتر
آخرش از ما بماند ردّ صد ها
|
|
|
|
|
افراغ اندیشه و قصار الحال!
|
|
|
|
|
من در توهم گاه یک دنیای دیگر می کشم
|
|
|
|
|
چو خاموشم،، ز جبر وجور،،
نه از ترس از مراعات است
هر آنچه حرف ذیل است ایدل اسباب اشارات است
نه ای
|
|
|
|
|
جوانه زدن؛
همه آرزویم!
چه وقت زمستان توست؟!
|
|
|
|
|
من در ضمیر غربت و بی همدمی جا مانده ام
|
|
|
|
|
راه به جایی نبرد آنکه خیانت بکند
آتش دوزخ بخرد هر که اهانت بکند
|
|
|
|
|
من درکنارِ این ساحلِ رؤیاییِ دریا ،
بازهم بچه میشوم
|
|
|
|
|
خواب از چشمانم رُبود
مست شدم با
دیدنِ چشمِ خُمارَت.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
تو در دل و جان منی
مطلوب و جانان منی
|
|
|
|
|
چشم از دیدن عظمت کال گشته
که زبان از گفتن بی جان گشته
ناتوانیم ز دیدن معجزات را
صدرود حکم نکنی
|
|
|
|
|
از این ناشادمانی های ظاهر شاد بیزارم
|
|
|
|
|
شدم شبیه پیرمردی که در تنهایی
ندارد آب و غذا
آخر های عمر اوست انگاری
منم که پیر این مکتب شدم در ج
|
|
|
|
|
من بد، به کیفر خواستت گر اعتراضی نیست
با آن وکیلِ عفوِ درگاهت چه خواهی کرد
|
|
|
|
|
عاشق که تو باشی
عاشقی کاری نداره
اقیانوس آرام آغوش تو
موج کوتاه روی ساحل نداره
عاشق که تو باشی
|
|
|
|
|
صبح دمید
چو صبح نو دمیده شد
شکوفه تازه دیده شد
خدای واژگان سبز
درون سفره چیده شد
ی رن
|
|
|
|
|
شب عجیب است انگار
شب پر از بی خوابیست
|
|
|
|
|
خواب دیدم پول پارو می کنم
|
|
|
|
|
کجا است دلبر شیرین و یار مهسایی
که دل برد به هزار عشوه و فریبایی
|
|
|
|
|
زندگی تجربه تلخ من و تنهاییست
|
|
|
|
|
بی تو ...؟
از غم دوری تو نام و نشانم همه رفت
غرق در حادثه ام تاب و توانم همه رفت
کاش می ماند
|
|
|
|
|
بی تابی نکن!
دیگر برف نمی بارد
سالهاست موهایم زیر بهمن مانده ..
|
|
|
|
|
چه بی مهابا شدی تار و پودم
بی تو با دنیایی غریبه بودم
شب شدم و تویی تو تک ستاره م
بیا عزیزم که ش
|
|
|
|
|
رویدامشب به پابوس علی باصدمبارکباد
|
|
|
|
|
پیغامِ تبریک از مَلَک، چون قاصدک،چون شاپرک
از بهرِ این میلاد بر، زهرای اطهر می رسد
|
|
|
|
|
چو آمدی به خلوتم، شور و غوغا شد
|
|
|
|
|
در محفل ما ساقی پیمانه یکیست
از جمله خاک و مرجانه یکیست
انچه ساقی بخشید در جام
ساقی مترب نغمه یکی
|
|
|
|
|
چون عمر هم چه باد صبا در گذر بود
خود بگذرد چه سایه ابری وچون غبار
|
|
|
|
|
بعد دیدار تو جان می دهم این کار من است
جانی از نو پی دیدار دوباره به تن است
|
|
|
|
|
در بهشتیم و وعدیه جهنم میدهند
|
|
|
|
|
چون شعله ای افتاده بر خرمن
هردم زبانه می کشی درمن
|
|
|
|
|
عرعری گر آید از ما در سَتیغ ...
|
|
|
|
|
" مـسیـر روزگار ما خـلاف دلـخـوشـی گذشـت "
بِـدَر بـگـردد ایـن خِـلـل ؛ بـه درد مـا نـمـیخــورد
|
|
|
|
|
بَزک ایتمیش منیم یاریم چکیلمیش قاش یایا بنذر
چئخیبدیر پرده دالیندان بدیرلنمیش آیا بنذر
|
|
|
|
|
یک خیابان دلهره با کوچه های پر زِ آه
میکند زندان جهانم را مثال پرتگاه
|
|
|
|
|
جمعه یعنی یک سبد یاس حضور
|
|
|
|
|
از پا قدم عطر شقایق لباست
|
|
|
|
|
بَر بامِ خانه نشستم شَبانگاهْ جهان چیست
لطف بیامَد شهودَش بی حَدس و گُمانَش
فکر چو مَشعل بِیَفروخت
|
|
|
|
|
کنی شیدا تو بی پاو سری را
توداری نازنین این دلبری راه
کـــــــــجا آرام من باید بگیرم
که کردی رنگ
|
|
|
|
|
چرا اینگونه غمگینم
چرا اینگونه نالانم
نمی دانم ، نمی دانم
چرا اینجور پریشانم
به جانم دردی ا
|
|
|
|
|
رهایی کاره دشواریست
در این راه امتحانم کن
|
|
|
|
|
برای زخمهایم دیدن تو مثل مرهم بود
|
|
|
|
|
بنشستن و انتظار تا کی؟
ما همسفر کدام شهریم؟
دردانه ی خلقت جهان کو؟
|
|
|
|
|
🍀به گفتار قلبت همی راه جوی🍀
🍀به عشق حقیقت تو آن راه پوی🍀
|
|
|
|
|
ای یادازان عمر تلف کرده که بگذشت
ما خام شدیم و ز پسش پخته نگشتیم
از عاقبت کار پریشان شدم امرو
|
|
|
|
|
در باغ گل نرگس و سوسن خوش بو
در این دلم آتش عشقت افروز بو
در شب هجر تو پروانهای میشوم
جانم را
|
|
|
مجموع ۱۲۲۹۷۵ پست فعال در ۱۵۳۸ صفحه |