چهارشنبه ۵ ارديبهشت
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
سه گلشن
|
|
|
|
|
اینگونه سپر مقابل تیر شدید....
|
|
|
|
|
مثل یک جنرال چینی زشت و بی قواره ام
باید برف ببارد
آدم بسازم
|
|
|
|
|
قلبی که از بغص وطن پر بود
از درد خود در خاک پرپر شد!
در لحظهی پرپر شدن گل کرد
ناگه به شکل یک ک
|
|
|
|
|
ای همه خوبی
گیرم که من از پیش تو رفتم، اثرم چه؟
دلدادگی و عاشقی و شور و شرم چه؟
با لحظه ی پروا
|
|
|
|
|
آی هجاهای خفته در گلو
برای که!
چه وقت؟
شعر میشوید...
زانا_کوردستانی
|
|
|
|
|
با جنون کار من از میکده شدشيدايی
ساقیا می بده پیمانه کنم رسوایی
|
|
|
|
|
آخرین باری که پاییز برایم حالهوای
دلچسبی داشت یادم نیست
|
|
|
|
|
امشب در این آغوش بس خالی است جای تو
پر می کشد جان و دل من در هوای تو
|
|
|
|
|
با تو دوباره میشود
سبز، خزان زندگی
موی تو میزند گره
جان به جدال زندگی
....
موی تو کار می کند
|
|
|
|
|
مرغ دل گرچه حبس در قفس است سوی شیراز رفتنم هوس است
|
|
|
|
|
لااقل میخواهم اکنون راستگو باشم اگر ...
|
|
|
|
|
به نامِ خداوندِ رنگین کمان
خداوندِ کاوهِ آهنگر کیان
|
|
|
|
|
حیف نه نویسنده شدم نه شاعر
|
|
|
|
|
🏝🏝
احساس آرامش ندارم ، شهر دلتنگ است
پشت نقاب رنگرنگش ، زنگ و نیرنگ است
زنگم کر و کور است و
|
|
|
|
|
وطن هسی مه روح و جان و ایمون
ته کوه و جنگل و دشت و بیابون
ته سبزی و ته سرخی و سفیدی
دیار پهلوانون
|
|
|
|
|
در نقطه زمانِ صفرِ مرزی هستیم
دنبالِ یه مشت،جنسِ قرضی هستیم
|
|
|
|
|
بتازان ای فلک ای چرخ گردون
بتازان مرکب دیوانه ات را
بتازان ای سواره ما پیاده
بسوزان این دل رنجور
|
|
|
|
|
خواب دیدم روی بی آرایش مجنون تو را
فکر کرده ام دل نکندی زچشم افتاده ای
خود نفهمیدم مجنون
|
|
|
|
|
شش تک بیت، از مگوهای احساسم...
|
|
|
|
|
علت دوری دل ها از چیست!!!
|
|
|
|
|
آدم نيكـو به ره همّـت است
همـره وجـدان و سـر غيـرت است
غيـرت و
|
|
|
|
|
اگر به تریج قبای کسی برنخورَد
می خواستم چند کلمه حرف حساب بزنم ،
|
|
|
|
|
صبح زود است
پرندگان مهاجر
در صفحه نقرهای آسمان
پرواز کنان
عزلت شبی تیره را
با خود
به کرانه غر
|
|
|
|
|
دلم در باورم گم می کند دستان تدبیرم
|
|
|
|
|
اسراری دارند
این پنجره های روبه خیابان
|
|
|
|
|
اول قدم زدیم کمی از قرارهم
|
|
|
|
|
در عصر بردگان جهان پادشاه باش
|
|
|
|
|
چشم بی سوی تو یعقوب که فانوس رهم
|
|
|
|
|
مراقبش باش لطفا
صبح باطلوع خورشید
ازخواب ناز بیدار
پنجره را باز میکنم
و رقص پرستوها راتماشا
آی
|
|
|
|
|
اینبار پلنگ تو رسیدست به ماهم
|
|
|
|
|
گاه نم باران یعنی امید زندگی.
و قدم زدن زیر آن یعنی زندگی دوباره.
|
|
|
|
|
مشت شب باز شد
تبر بیاور ابراهیم !
|
|
|
|
|
کاسه ی صبر
سر آمد
همه از میراث زین تقدیر
وابسته به نهر ( نیل وفرات)
ببستن شدند تماشاگر
|
|
|
|
|
جاده ای پر از قندیل های یخ زده ام
|
|
|
|
|
کارِ خودمان است فقط، کارِ خدا نیست
|
|
|
|
|
مثل غنچه باز شو
خنده بکن
چهرهات را پاک کن
از گرد غم
روی برگردان به سوی آفتاب
سخنی کن
سخنی با
|
|
|
|
|
مهربانی تو هرچند که کـــم بود ای یـار
بهترین خاطره ام از همه دنیاست هنوز
|
|
|
|
|
ای کرده به تن پیرهن سرخ غزل جان
|
|
|
|
|
یاد از گذشته که می کنم
دلم تنگ می شود
دلم برای حرمتِ خودم
تنگ می شود
|
|
|
|
|
در باور من شبیه پاییز نباش
|
|
|
|
|
سرای عشق
چو شهنامه نوشتی در سرای عشق
غزل را هم به سبک حماسه می خ
|
|
|
|
|
خدا وندا دلم آرامشی زین گردش دوران ندارد
|
|
|
|
|
شاد مانی میرسد بار د یگر بر روزگا ران غم مخور
|
|
|
|
|
گياه از آب باران كرده رويـش
نه از هر شوره زار و خاك و شورش
اگـر بار
|
|
|
|
|
میدوید ز میانِ خونِ گرمِ همنوعانش ، آدم و،
چه شَلَپ شلوپی به پا شده بود
|
|
|
|
|
شعر نو از اسم امیر و خاتون
|
|
|
|
|
عده ای
پوستش کندند
گوشتش خوردند
استخوانش لیسیدند
بقیه را هم بخشیدند
دعوا بر سر چیست ؟
|
|
|
|
|
دست به پهلو می آیند این شعرها
|
|
|
|
|
زندانی بیان است
و حق
که در اسارت مرده..
|
|
|
|
|
روزی دعایی خواهم خواند
از سرنوشت ها عبور خواهم کرد
|
|
|
|
|
کس نگیرد خرده از یوسف اگر با دست خود
جامه از تن می درد هر شب درون چاهِ تو
|
|
|
|
|
حجره عطار
یکشب بهانه می کنم و زار می زنم
خود را میان عقل و جنون دار می زنم
|
|
|
|
|
چه شد در مام ایرانم
چه شد در مهد شیرانم
|
|
|
|
|
بی شک قلم شکستهام بار دگر پای بگیرد
درهر قدمم معجزههای یسطرون میریزم
|
|
|
|
|
قاصدک هان چه خبر ؟
قلمم را چه شکست
|
|
|
|
|
اگرچه؛
کولهباری از دلتنگی-
به دوش دارم؛
اما هرگز
به جادهی خیالت
سر نخواهم زد!
|
|
|
|
|
از چشم خمار و تیغ ابرو گفتیم
|
|
|
|
|
چکش است این روزگار پر ملال
میزند بر ما به رسم روزگار
گه ز ما آ
|
|
|
|
|
شرر افتاده بجان سخن از غصّه و زار
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۰۸ پست فعال در ۱۵۴۶ صفحه |