پنجشنبه ۹ فروردين
|
|
دریا به آرامش می رسد وقتی تو آرامی موج به چالش می رسد وقتی تو می خوابی
|
|
|
|
|
دل من سخت به آغوش تو.محتاج شده
به کمانم تب عشق است که آغاز شده!
دل تو لیک کمی ساز جدایی دارد
|
|
|
|
|
مرادیگربه فریادی نیازارم
تونامم رابگو لطفا
|
|
|
|
|
نیستی اما دل من به یادته
شبای جمعه همش کنارته
|
|
|
|
|
بیا یا رب به فریاد دلم رس
|
|
|
|
|
کو کسی تا بدمد بر کس خسته نفسش را
|
|
|
|
|
بگو بی من، به هر شب غصه داری
از این دوری به هردم سوگواری
|
|
|
|
|
چون آینه صافیم ولی آب نداریم
|
|
|
|
|
میدانم روزی زود صبح ما می آید
میدانم پرده هارا میدرم می آید
میدانم پشت هر ابری خورشید و شبش مهتابی
|
|
|
|
|
آنلحظهکهمویخودپریشان کردی
یکعمرمرااسیروحیرانکردی
|
|
|
|
|
این آب ها چقدر بوی خاک میدهند ...
|
|
|
|
|
آمدی تا که چراغ شب تارم باشی
لحظه ی مرگ غریبانه کنارم باشی
|
|
|
|
|
گر به کویت برسد دست رقیبان چه کنم؟
یا بیوفتد گذرت سوی حریفان چه کنم؟
جان به لب میرسد امشب زفراقت
|
|
|
|
|
خسته ز آنم که قلم راه نمیرود. سوی ترانه های تو دگر دل نمیرود.
آهسته آهسته دلم از تپش افتادست. دیگر
|
|
|
|
|
بلبلی از هجر گل نالید تا فصل بهار
برگ گل دزدید و با خود برد باد بیقرار
|
|
|
|
|
آمدی دیشب به خوابم لحظه ای پر شور بود ...
|
|
|
|
|
زاغ و برجام
زاغکی برگه ی سفیدی دید
به دهن برگرفت زود پرید
بر درختی نشست در راهی
که در آن بود نو
|
|
|
|
|
درمیان شهری. در زمستان خانه مرد وزنی دختری زیبا وقشنگ دیده گشود
|
|
|
|
|
به این اندام من بنگر! کنار زخمهایم جای زنجیر است
زبانم تشنه از بیداد طبالان؛ وقلبم دشنه ای کاری است
|
|
|
|
|
ازدل این شک بدَِر آرم بدر
فرق من و دانه چه بود ای پدر
|
|
|
|
|
اگر تيغ نگاه من كند تاثير در چشمت
|
|
|
|
|
اي شوخ فداي سر تو جان و تن من
|
|
|
|
|
گنجهای تنت را به دیگران بسپار
|
|
|
|
|
به سر کشیدن جامی شرنگ راضی شد.....
|
|
|
|
|
تو عاشقانه میسرایی
من احساسم را می نوازم
نُت ها را که کنار هم می چینم
رنگ رخسارتو را میبینم.
|
|
|
|
|
ردپایی به روی دل من مانده به جا
حرف بسیارو سکوتی لبانم رابست
یک سکوت سنگین
دم وبازدم به سختی ندا
|
|
|
|
|
سایه ای مبهم عشق را یکشب از من ربود
رفتی اما زخم تو کاش ضربه کاری نبود
|
|
|
|
|
خدا بر خلقتِ خود آفرین گفت/
از آن رو حور و غلمان آفریدند
|
|
|
|
|
جمله رویاهای من را دیدنت تعبیر کرد ...
|
|
|
|
|
دليلي دارد اين پاها به جاده است
دليلي دارد اين اشك ها به راه است
قرارم برده دوري از دو چشمت
دلي
|
|
|
|
|
اعتمادممنوع!
توزندگیم به هرکس اعتمادندارم
به مهربونیای مرموزاعتقادندارم
بیاین خوشرفتارباشیم
|
|
|
|
|
دیگر فایده ای ندارد لامصب
|
|
|
|
|
عشق بازم، عشقـــــــــبازی کار من
شایدآن پیداست از خودکار من
|
|
|
|
|
برو دیگر نه سلامی کن و احوالی پرس
که مرا با تو نه حرفی و کلامی باشد
|
|
|
|
|
دست در دستان نم نم باران دارم و ...
|
|
|
|
|
ما را دوست بدار
از ورای شهرهای سوخته
و کودکان سوخته
و نسل های سوخته
ما را دوست بدار
هزار دوشیزه
|
|
|
|
|
دیگر
اشاره های خدا، بی ثمر است
چون ناقوسی،
پیچیده در ردایی خشن
ـ هوسهای درونی ام را پن
|
|
|
|
|
بی تو لیلی تا ابد زار و پریشان می شوم...!
|
|
|
|
|
سُر می خورد
سورتمه ی شعرم
بر سپید خیال تو...
|
|
|
|
|
چه تماشایی بود به گل نگاه گلدان
تکیه داده بود گل به خاک های گلدان
گل زیبا دل برده بود از گلدان
|
|
|
|
|
بقایم برابر با فنایم
حکایتم از عشق تو
تنها مانده ام در خیال روی تو
لحظه هایم دیدار تو
|
|
|
|
|
جایت دقیقن همین جاست
کنارم... کافه ی دنجِ انتهای خیابان
یک قهوه ی تلخ، شیرینی نگاهت....
|
|
|
|
|
آنلحظهکهتودلمرفومیکردی
ایکاشکمیتوجستجومیکردی
|
|
|
|
|
مثلِ سربازِ غریبی که به راهش خطر است
قلبِ بیچاره ی من ، در پیِ تو در به در است
|
|
|
|
|
دل پریشان شد نسیم از طُره مشکین تو
گلشنی در حسرت پیراهن رنگین تو
ای مرا ساحل ز امواج خروشان، رخص
|
|
|
|
|
شایسته است امشب
من جای تو بخوابم
ای گور سرد و تاریک
افزون کن این عذابم.
|
|
|
|
|
اي دلبرم غمين.مباش، از غم رهايت ميکنم
گر تو بخواهي نازنين ، "جانم" صدايت ميکنم
هر لحظه در دلي تو
|
|
|
|
|
پیچید حلقه ای اشک ناگه به چشم مادر...
|
|
|
|
|
من خود مو می فروشم- مشتری
|
|
|
|
|
دیگر صدای چلچله خاموش گشته است
یلدای خاطرات پر از مهر، خسته است
|
|
|
|
|
می و میخانه جانم کجاست
ساقی جانم کجاست
جام هزار عقرب جانم کجاست
|
|
|
|
|
وفاداری از زینت اخلاق است
|
|
|
|
|
نیست
بالاتر از قانون
هیچ
اینجا
پایین تر !!
|
|
|
|
|
چه خبرهای خوشی
دهکی مانده به فردا برسد
لابه لای هوسی
زیر آوار شده
|
|
|
|
|
کاری بجز
نشخوار فکری ندارم
|
|
|
|
|
وحشی صفتی که تا سحر زوزه کشید ....
|
|
|
|
|
تقدیم به جلال بی انتهای خدای عشق و محبت
|
|
|
|
|
صدای سوز کمانچه ....
دیوان حافظ روی طاقچه ....
گلهای نوشکفته باغچه ....
|
|
|
|
|
من از صیاد بی رحمی که جان را جان نمی داند هراسانم ..
|
|
|
|
|
تماشا کردن بارون
نمیچسبه ازین شیشه
|
|
|
|
|
یار من از عاشقی بیزاربود
او به بازی ،سخت شیرین کار بود
|
|
|
|
|
چه حال غریبی دارم
حالی شبیه " مجرمی بی گناه "
|
|
|
|
|
مردباشی وفقط اسب تفنگت باشد...
|
|
|
|
|
نُقـــــــــره -سااااای سَـــــــرد...
|
|
|
|
|
سیل از ره می رسد ، سیل تماشا میشوی
آخر این سیل ها، صحنه درخشان میشود
|
|
|
مجموع ۱۲۲۹۷۹ پست فعال در ۱۵۳۸ صفحه |