جمعه ۳۱ فروردين
|
|
پائیز زیبا
آشنای لحظه های رنگ رنگ
آی، ای پاییز زیبا و قشنگ
|
|
|
|
|
مرگ را پک می زند با دود سیگارش
میزند فریاد توی خانه اش ای داد
|
|
|
|
|
رحم نکنیم
آسمان میگرید
سیل جاری
|
|
|
|
|
موهایت را،
به دست باد که میدهی؛
از معاشقه با تو سخن میگویند،
گنجشککان شهر!!!
|
|
|
|
|
شعر لکی...
گور اَی په ره آئم اَ پیا بی اَرا
|
|
|
|
|
تارسی برعشق دیگر عشق نیست
|
|
|
|
|
بوی اردیبهشت میدادی
در زمستانِ خانه ای دیگر
|
|
|
|
|
ای امان ,نازکترین نبض زمان این حریر شیشه ای کهکشان
|
|
|
|
|
الوده ی یک رابطه با یک زن مستم
معروف به یک فاحشه ی باده به دستم
من پست تر از هرچه که فکرش کنی هستم
|
|
|
|
|
بوسیدمت
و اشک هایم را در باغچه ریختم
...
|
|
|
|
|
در ستاره ی نو
اندامک ها
از مغز فرمان نمی برند
خودگردان شده اند
قلمروهای بدون مرز
چشمهایم می شنو
|
|
|
|
|
من از بی با تو بودن، شسته ام دست
تن ابریشم ات را میپرستم
رها از هرچه غم در زندگی هست
اسیر عشق تن
|
|
|
|
|
فرزند هابیلم؛ که خونم مانده، بر دست عمو قابیل
|
|
|
|
|
*وصف یار *
اجازه هست که شاعر بگوید سخنی؟
تو سینه ات دریاست، زیبا، آبی
آغوشت آسمان است و قلبت خورش
|
|
|
|
|
کشتی شکسته ایم و در سر هوای پرواز.....
|
|
|
|
|
من بهار را در قلب زمستان می دیدم
و تو هیچگاه این تناقض دلپذیر را باور نکردی
|
|
|
|
|
هرگاه از غم هجرانت لبریز می شد...
|
|
|
|
|
غم تو را به دوصد شادی دگر ندهم
|
|
|
|
|
صدای ناقوس ،
میخواندشان به کلیسای عبادت
|
|
|
|
|
خداوندا ، چه معيار بدي بود
که معیار بدش، صد در صدی بود
اصول
|
|
|
|
|
در عشق تو اسیریم اروم نمیگیگیریم
پا بند زلف یاریم اروم نمیگیگیریم
|
|
|
|
|
وقتی از آسمانم باران غم می بارید به رغم غروب خاکم....
|
|
|
|
|
تو ای بر قله ی دانش نشسته
|
|
|
|
|
نذر دارم که به دیدار تو آیم روزی
|
|
|
|
|
عشق من ان دلدار زیباست
همان خوشچهره ی دلباخته ی ماست
گر زلفش پریشان میکند بهر ناز است
گر من را
|
|
|
|
|
نگاری عاقبت آمد که دارد مهربانی را
فراموشم نشد هرگز چنین آتش فشانی را
|
|
|
|
|
من مثل دعوای دوتا جاری...
تو مثل دامادی و مادر زن...
|
|
|
|
|
بگذار امروز همان روزی باشد که قرار است شروع تو باشد،شروعی برای موفقیت
|
|
|
|
|
سوگ تو سوگ صنوبرهاست
و من در آن ماتم جانفرسا
غم را به زانو در آمدم
و هزاران بار جان از کالبد تهی
|
|
|
|
|
این عشق چو زهر است همین زهر هلاهل
زهر است و کند سرد دلم ای دل غافل
|
|
|
|
|
غزلی خیس نوشتم تا خوانده شود از دل آینه ها
سخن از خطا رفتن بود وز سوختن پروانه ها
آن گیسو کمند سر
|
|
|
|
|
علی مقصود یزدان در زمین است
علی تفسیر قران مبین است
|
|
|
|
|
مثل ابعاد هوا در نوسانم...
|
|
|
|
|
بِها مینویسد برایت چند رازی
که بدانی که در این جام بلا رخصت بوییدن نیست
|
|
|
|
|
از من شنیدی داستان های زیاد
از خوشی و غم از سکوت و فریاد
.........................
|
|
|
|
|
آه از این همه سروصدا......:؛؛؛؛؛
|
|
|
|
|
آینه از غم چشمانم ترک خورد.
|
|
|
|
|
جاودان نامت که هر جا سربلند
|
|
|
|
|
فصل خزان از وطنِ عاشقان
عشق به پرواز در آمد روان
|
|
|
|
|
تو انقلابی ترین،حماسه ای در جان من
رخ دهد جنگی در این،دل شود میدان جنگ
این جنگ ناتمام،با حضورِ ت
|
|
|
|
|
سردِ سرد است خانه ی ما
گرمی آغوش در اندیشه میجویم
صدایش میکنم خود را
برایش شعر میگویم
نوازش میکن
|
|
|
|
|
یک کوچه ، یک مهتاب ، صد ها چشم بیکار
کشتار جمعی ! یاد داری ماجرا را ؟
|
|
|
|
|
لحظه هامی گذرند...
لحظه هارادریاب
|
|
|
|
|
لحظه ام پر شده از لذت غم
دلم افسرده در این دامن وهم
|
|
|
|
|
من
جیغ درخت هایی هستم
که امسال ، ویلا شدند ...
من قرار بود طیاره ای باشم
که هیچگاه
از پاریس
|
|
|
|
|
با دل دیوانهی من عشق را فریاد کن
|
|
|
|
|
به غزل بازی لب های تو در آیینه احساسم
گفته بودم که به چشمان تو من حساسم!
|
|
|
|
|
در استخارهی بودن و نبودن...
|
|
|
|
|
مثل برگشتن قاتل به سر صحنه ی جرم
|
|
|
|
|
آسمان مکه می بارید نور ماه رخشانی چنین کی دیده بود مژده آمد بر زمین آن که خدا نام او را مص
|
|
|
|
|
زندگی یک سراب و دیگر هیچ
میرود باشتاب و دیگر هیچ
|
|
|
|
|
این دنیا ،
همچو ماجرای بین آینه های موازی ست
|
|
|
|
|
بین دلم تنگه کجایی ای عزیزم...
|
|
|
|
|
حقيقت را همان نيكو شجر داشت
كه آدم را به دانش، غوطه ور داشت
هر آنکس
|
|
|
|
|
حال و روز عاشقم ؛ از جمله ی بیمارهاست...
|
|
|
|
|
برگ چنار زرد و خشک
زیر لگدهای سرد سرد
موج در موج و دوباره باد و طوفان
سیل افکار و خیالی پوچ
کو
|
|
|
|
|
چشم های تو
ستاره اند
که در آسمان شب
به نبرد سیاهی شتافته اند
هر لبخند تو
|
|
|
|
|
ساربان
همسفر درد غریبانه ی من
چه غریبانه تو از یار نشانی داری
پرسشی هست برایش جوابی داری؟
گذر قا
|
|
|
|
|
از تو چه پنهان هوایم گرفته است
بغضم که در گلو،صدایم گرفته است.....
|
|
|
|
|
چه تاریکند کوچه های درد
در غروب ممتد خورشید
و در بلندای سیاهی شب ...
|
|
|
|
|
باز کجا چنین، چرا؟ شال و کلاه کردهای
|
|
|
|
|
امروز چهارشنبه 16 آذرماه هزار و سیصد نود بود
چه هوای سرد و جانکاهی ست
نه این کوچه را می شناسم
نه
|
|
|
|
|
اگر که جنگ کنم شکست خواهم خورد.....
|
|
|
|
|
روی سخنم با بهاره رهنما
سلبریتی شدی ،اهل تفنن
سواد کم شده بهرت تمدن
|
|
|
|
|
صبح پائیزی غم انگیزی
بود و انگار سنگ می بارید
|
|
|
مجموع ۱۲۳۴۶۰ پست فعال در ۱۵۴۴ صفحه |