شنبه ۱ ارديبهشت
|
|
این چنگ چه عاشقانه سوزی دارد
از زخمه وزخم گونه خون می بارد
|
|
|
|
|
فکر رنگ کردن ابرو.....یا به فکر کاشت ناخن هاش
|
|
|
|
|
ماندم هفت میلیارد آدم دارند راحت بدون تو زندگی میکنند ...
مرا چه شده ?
|
|
|
|
|
ماهی کوچولو تنگ بلور آرزوی دریا داشت
شبنم روی پنجره آرزوی برگشت داشت
برگ خشک پاییز آرزوی بهار داشت
|
|
|
|
|
شبی تار است و از هجرت به چشمم شبنمی دیگر
|
|
|
|
|
امشب دل از دوریِ تو گشته چو موجی بی قرار
در ساحلِ تنهایی ام عمری نشسته انتظار
|
|
|
|
|
دل به امید وصالت تا کجا آمد تو هم یار از کنارش رد شدی!
|
|
|
|
|
هر معبدی را از ازل چشمی نگهبان کرده ام
|
|
|
|
|
بنام خیابان ها ، یک سمت دیوار است ، یک سمتم دری بسته
بنام خالق غوغا ، بنام خالق پرواز ،با بال و پری
|
|
|
|
|
در این دوران که نامردی زرنگیست
|
|
|
|
|
می شد مگر از ساحل مرجانیت گذشت
|
|
|
|
|
گر تو دانی شبی بی نانی
باز شکر خدایت می خوانی؟
|
|
|
|
|
در من صداقت مردان ایل بود
شرح غرور زنانی اصیل بود
|
|
|
|
|
سیزده شعـرِ تـرم از همه کوتاه تر است
و همین مصـرع بعد” از همه آگاه تر است
قلبِ آیینـه صفت کـو ..
|
|
|
|
|
من جرقه بودم
آتش همه دنیایم سوخت
|
|
|
|
|
در مزرع بزرگ جهان، راه كـج مـرو
برزگـري ، به گفته ارباب خود بـرو
بذري نـكو بك
|
|
|
|
|
با دو چشم دل فریبش آمده تا باز هم خامم کند...
|
|
|
|
|
مبارک باد بر موسی بن جعفر
|
|
|
|
|
کویر تنهایی
***
وقتی سکوت شد شرط رهایی
|
|
|
|
|
چون زُل زده تصوير تو در آب به من
|
|
|
|
|
طبیبِ قلبِ بیمارَم تو هستی
|
|
|
|
|
درست است که حال ،فقیر احوالم وندارم ثروتی
چونکه امور دنیابا منبرعکس تا کرده در یک مرحله ایی
اما به
|
|
|
|
|
من
انحنای خسته ی این طاق بسته ام
بیدار شو
به روح تن سرد من
بتاز
امرزو هم برای تو تکرار میش
|
|
|
|
|
اولین بار که دلبر را دید،در دل او غوغا بود
|
|
|
|
|
روزا اومدنو رفتن فراموشم نشد رفتی
یادم میاد چه حرفایی که قبل از رفتنت گفتی
|
|
|
|
|
موي خود را ميبافت
بي هواس و خونسرد
|
|
|
|
|
یقین دارم که چشمانت
همان ممنوعه ای باشد
که دعوا بینِ شیطان و خدا انداخت
خمِ ابَرویت حافظ دید و ب
|
|
|
|
|
ز رخسارش به دل صد خور بتابد....
|
|
|
|
|
منو به هر سویی کشوندی به دنبالت دویدم
وعده بیهوده دادی با تو به هیچی نرسیدم
تو شاد بودی ولی من غمگ
|
|
|
|
|
عاقبت یک شب
همه ی چراغ های شهر را
ماه را
و همه ی ستاره ها
را خاموش می کنم
و در آن بیابان دور
|
|
|
|
|
راستی خوشبختی چیست و خوشبخت کیست؟
|
|
|
|
|
صبح یعنی وسط قصهی تردید شما
کسی از در برسد نور تعارف بکند
میترا ملکمحمدی
|
|
|
|
|
ترش و شیرین،
روییدهاند
بر تنِ تاک
--خوشههای گل!.
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
بین من اویی به مایی کن نگاه
|
|
|
|
|
دلم هیچ نمیخواهد
جز یک دوستِ خواستنی
|
|
|
|
|
عشق آتشِ افتاده به دامن باشد!
|
|
|
|
|
تقدیم به پیشگاه مقدس امام علی (علیه السلام)
|
|
|
|
|
یه علمی در ثریا بود ، من رفتم به سویش
|
|
|
|
|
برادر ره چنين باشد ،كه نيكي را زِ خود كردن
نباشد اينچنين راهش ،كه از مردم طلب كردن
|
|
|
|
|
مشت مشت
تنهایی بر سرم آوار می شود
انتظار...
انتظار اما نیشخندی دندان نما می زند...
|
|
|
|
|
از آنان در عجبم که دردم میدانند ومیفهمند
اما آنگونه که دلشان می خواهد قضاوتم میکنند
قیدشان را هم ب
|
|
|
|
|
در ساحتِ عبور ترانه های رویش
بر صورت شرمگین نت تنهایی طلوع
ترسیمِ سمفونی روشن باران
بی هیچ لکنتی
|
|
|
|
|
با موضوع:
من یک دختر موفق ایرانی هستم
|
|
|
|
|
بزن باران که همراهِ تو می بارَم
|
|
|
|
|
هر روز در خیالم پرسه میزنی
عاشق دیوانه ام
بهای لبخندت را با قلبم پرداختم
فارغ از هر چیزی
م
|
|
|
|
|
باید امشب دو سه واحد عملی پاس کنیم
|
|
|
|
|
باید کلاف واژه ها را سمت دفتر برد...
|
|
|
|
|
با صدا و تنظیم مریم فاتح عزیز
|
|
|
|
|
آنقدر ندیدم که ندیدم که ندیدم
|
|
|
|
|
منم آن قایق بی بادبانی
که بر موج دو ابرویت سوارم
به دنبال دو فانوس نگاهت
دمی آرام دما دم بی قرار
|
|
|
|
|
بُوَد عطر تو گُلهای بهاری
لب لعلت به سُرخی اَناری
چو گشتم در جهان هرگز ندیدم
به زیبایی تو نقش و ن
|
|
|
|
|
چه سخت است اسیر بند بودن ...و چه تلخ است مرداب گرداب شدن
|
|
|
|
|
ديگر
نه آواز كلاغ
از يادت بيرونم مي كند...
نه قار قار تو
كلافه!!!
|
|
|
|
|
خاکی واسمانی
زنده در گهواره ابدیت
نقصان نخستین سرمایه ی بشر
شعور خفته ی
یک خط خوش
دیباچه ای طلا
|
|
|
|
|
سیلوی دل خراب شود باز بهتر است/
وقتی رسیده قحطی و عشقی ذخیره نیست/
|
|
|
|
|
چه خاموش است ! جمعی که
زبان هاشان یکی باشد ،
ولیکن واژه ها را
چون سمندی سرکش و وحشی
|
|
|
|
|
تو را میشناسم ای نگار بیخیال آلونک ابر بیابانهای لنگ
|
|
|
|
|
سرگشته ترین لیلی خاموش زمانم
|
|
|
|
|
وسط خانه ی دل ، چای کسی هست...که نیست!
|
|
|
|
|
خرگوشان
ترقه های ابررا
تبلور خورشید می انگاشتند
|
|
|
|
|
کل دنیایش شده بود یک کویر و،
|
|
|
|
|
مَيفكن سنگ و در چاهي كز آن آب
بيـاشاميـده اي و گشتـه سيـر آب
مَبنـد آن
|
|
|
|
|
من مانده ام این قصه شبها به که گویم
|
|
|
|
|
همین دیروز داشت زندگیاش را میکرد...
|
|
|
|
|
از آمدنش سبز می گردد این حوالی
گل هم برایش عرض اندام می کند
|
|
|
مجموع ۱۲۳۴۹۴ پست فعال در ۱۵۴۴ صفحه |