شنبه ۱ ارديبهشت
|
|
توی دلم نقش توروازهمه سرترمیکشم
کنارشم چندتا بوته مریم واخترمیکشم
اونوقت میرم سراغ رنگ
بارنگ
|
|
|
|
|
شهر آهن که سنگ خورده و زنگ
پرشده از ریا و از نیرنگ
شهر مقهور جرم رنگارنگ
باز ناچارم قدم بزنم
د
|
|
|
|
|
نغمه ها از غزلِ چشم تو ..
|
|
|
|
|
کدام بهتر است
خوشبختی ارزان یا رنج متعالی؟!
|
|
|
|
|
بر شاخه های شعرم نشستی بیقرار
|
|
|
|
|
از زمین با آسمان هرگاه پیوندت دهند
مطمئن باش آنزمان یک قلب خرسندت دهند
|
|
|
|
|
یک چیز را خوب می دانم
چه باشی چه نه، سهمت را نگه می دارم
سهمت را از باران از پاییز از برف از آفتاب
|
|
|
|
|
صدای چٍلق چٍلق نم باران
بر شیشه اتاقم
که چون قطره اشکی
به پایین می آمد،
بوی نم خاکی که از
زمینش
|
|
|
|
|
روزی در گوشه ی یک خاطره ای میخندی
اشک بر گونه ی تو میلرزد
لحظه ای تنگ دلت میگردد
یادِ دیوانه ی خو
|
|
|
|
|
چادرت را میکشی رو زمین و میروی
|
|
|
|
|
خوش خط مشکین لقا دل کرده ای زنجیر ما
ما صنم آهو مکان دل برده ای بت عیار ما
گوشه گیرم از چشم د
|
|
|
|
|
تلمذ این شاگرد سراپا تقصیر در محضر اساتید، و مجادله شعرا بر سر شعر حافظ اگر آن ترک شیرازی . . . .
|
|
|
|
|
دلم را مثل دریاهای طوفانی نکن هر شب
|
|
|
|
|
مستان ز جان دوباره عاشق می شوند
دیوانگان هربار دوباره میزبان می شوند
—
رندان خار عشق را ز پای م
|
|
|
|
|
قلم زدم به دفترم بخوان هوای آه کن
تمام خاطرات خود ورق ورق نگاه کن
قسم به عشق پاک
|
|
|
|
|
چشمت همه را به خاک تعظیم افکند
این سوره مگر سجده ی واجب دارد؟
|
|
|
|
|
مردم شهر تو را سنگ فراوان زده اند
شکوه از طایفه ی مست و دغلباز مکن ...
|
|
|
|
|
شعرم
شعور دانه است و
تبیین نارون
در کرت باغ های تر
|
|
|
|
|
هوا تب داشت ولی ،
یه دفعه یک باد اومد
|
|
|
|
|
خواستم وسوسه ی شعری شوی توی سرم
|
|
|
|
|
فریاد
***
از ظلمت شبانه و انبوه چاه ها
هر سو قدم نهی، مخدوش راه ها
کو چشمۀ زلال نور و آف
|
|
|
|
|
با خبر گشت ز حال پریشان سحری
گفت برسانید ز من ایشان خبری
هر که آزاد بگردد ز نیاز تن خویش
فارغ آید
|
|
|
|
|
وه چه زیباست
این شکوفایی جادوی کلام
به آشنایی یک لحن
|
|
|
|
|
عشق تو آتشی در وجودم به پا کرد،
|
|
|
|
|
شدم آرش کمان در دست ژولیده
|
|
|
|
|
در مسیر عشق توجه به دیگر همرهان و اطرافیانمان گرچه ما بیخبریم ولی وجود دارد افرادی که هم برای رسیدن
|
|
|
|
|
پاییز در راهست وُ،
برگهای وجودم؛
در اضطراب افتادن!
|
|
|
|
|
بی تویی در فصل تنهایی تباهم کرده است
|
|
|
|
|
"تو"
چشمایِ تو منظومه یِ دریایی و من محوِ تماشا و ...
ابریشمِ موهایِ تو یک جاده و من غرقِ تمنا
|
|
|
|
|
مرا گدائی تو . بس شرافتم داده
میان آدمیان . جاه و عزتم داده
|
|
|
|
|
یه روزی با ناز و کرشمه اومدی به لب چشمه
مثل آهو تورو دیدم که بودی تشنه تشنه
توی جنگل سرسبز جلو راه
|
|
|
|
|
در عشق خود گندم نمای جوفروشی
در عشق صادق نیستی گویا تو هرگز
|
|
|
|
|
روزها اَندر پس آن روزها /سالها اَندر گذر از سالها
رازها اَندر میان سازها/کوک سازِ دل کن و آوازها
|
|
|
|
|
الف - من در تمامی یک سرعت نجوم
ما در تبادل یک رنج بی ثمر
|
|
|
|
|
من سیب و موز و انبه میخواهم
|
|
|
|
|
باز سپید کودکی با ما سخن می گفت ؛
از غایتی ، عاری از بازیگری با فوج بادبادک
|
|
|
|
|
خلسه ای دیگر جوانه می زند در حیات جوانه ها
نورافکن شعور ،
غبار ظلمت را بر می چیند ا
|
|
|
|
|
گفتگوی رمز آلود نگاه با دل
|
|
|
|
|
من شعر بی پایان وصالم
من نغمه ازادی اقبالم
زمان می گذرد و من در احوال خویش
مشتاق رسیدن به کمالم
|
|
|
|
|
مست مستم از بلندیها و پستهای عشق و از شراب سادگی
|
|
|
|
|
آنکس که مرا ، انداخته درمعرکه ای سرد
|
|
|
|
|
رابطه
ذهنم درآشوبستان زمان
تاریکی گزمی کرد
گرانی پایان نداشت
وکرونا آدم درو می کرد
کسی آهسته ا
|
|
|
|
|
آتشفشان
دل به یاد آخرین پیمانمان آتش گرفت
سینه ی دلتنگی آتشفشان آتش گرفت
|
|
|
|
|
جان به فدای تو شد دل به ندای تو شد
جسم چه دارد بها آنکه به کوی تو شد
کفر ندان یارب این که سخن گف
|
|
|
|
|
می نویسم شعرم را...
بی قلم !!!
جوهرم مرد...
|
|
|
|
|
با مرگ گلاویزم با زور نمی آیم
|
|
|
|
|
وطن
دلم کمی وطن میخواهد
کمی حس ناب و
یک دنیای سرمستی
ناگهان دلم یاد وطن کرد
|
|
|
|
|
میان کسانی که
زبان حالم را نمی دانند
زبان حالشان را نمی دانم
|
|
|
|
|
من گفتم از رفتن دیوار گشتی تو
ویران شدم از عشق، آوار گشتی تو
|
|
|
|
|
کوشی؟ چرا نمی رسی از راه ای عزیز
کم کم سعیدِ قصه ی تو پیر می شود
|
|
|
|
|
ضریح آینه و آب
اشکی بروی گونه خیسش چکید و رفت
نجوا نمود و از دلش آهی کشید و رفت
در ازدحام ساح
|
|
|
|
|
گوشه ای بنشسته بینی هر که را
|
|
|
مجموع ۱۲۳۴۸۹ پست فعال در ۱۵۴۴ صفحه |