جمعه ۱۰ فروردين
|
|
تعداد زیادی من، با قافیه آغ
|
|
|
|
|
غزل : آشیانه روباه
توفیق عاشقانه یِ مرداب های مست
این شد که آشیانه یِ روباه میشوند
|
|
|
|
|
میلاد اهل بیت علیه السلام
|
|
|
|
|
قصه ایی که داستانش ناتمام ست
|
|
|
|
|
فرض کن دستم گریبانگیر شالت گشته است
چشم هایم کشتهٔ آن خط و خالت گشته است
فرض کن آغوش شطّتت پر شد
|
|
|
|
|
در این سکوت
در این غم
در این گریه
در این حسرت
غزل بگو
هر چی دلت میخواد بگو
|
|
|
|
|
چرا ما آدما دنبال جنگیم
همه دنبال جنگ و نام ننگیم
|
|
|
|
|
از بوی گلستان بی مثال محمد
گردیده جهان مست لایزال محمد
|
|
|
|
|
كودكي هامان گذشت و در ميان سالي هنوز
باز هم يك تكه نان را بر دو قسمت مي كنيم .
|
|
|
|
|
به دل نشست که جانان شود نشد که نشد
دلم شکست که عمران شود نشد که نشد
کنار کوچه احساس من کسی ن
|
|
|
|
|
شب فراق
به شهر پر غم وغبار ما کسی سفر نمی کند
زکوچه های تنگ وتار ما کسی گذر نمی کند
دلم گ
|
|
|
|
|
سوزدوروب قاش گوزونو زولفی پریشان ائلمه
قوی غمینده محو اولوم ، دردیمی درمان ائلمه
منی لیلا سایا
|
|
|
|
|
زیر فشار قوی گاز های بی ارتباط با هوا
|
|
|
|
|
با توام
بر سر طالع خود چونُ چرا خواهم کرد
بر در قبله ی جانانه دعا خواهم کرد
گرچه زندانی تن گشته
|
|
|
|
|
پرک شرجی پرک گرما و تش باد
پرک خرما پزان داغ مرداد
تب تند جنوب از بندر توست
بمانی تا ابد ای خاک آ
|
|
|
|
|
دستان تو
***
وقتی دستان تو
با قدرت بازوانت
چرخ زندگی را
حرکت می دهد
زمین لبخند می
|
|
|
|
|
اضطرابی بر دلم افتاده شب از رفتنت
عاقبت من هم به ماندن مبتلایت می کنم
|
|
|
|
|
گیسوانش مثل یلدا و دو چشمش ماه بود
بی گمان زیبا ترین بانوی دانشگاه بود
|
|
|
|
|
خدا ، خدا ، خدا ، خدا ، منم گدا ، منم گدا
گداي كويَت اي خدا ، تو را همي زند
|
|
|
|
|
بوی خاکِ باران خورده
بوی هیزمِ سوخته
چه لذتبخش است
عجب حال و هوایی داره
|
|
|
|
|
قدم به قدم هم مسیر تو ام
شانه به شانه در خیال خودم
|
|
|
|
|
افکارم خرمالوییست
شاید گس، امّا شیرین
سرم را میتکانم
خرمالوهای نارنجیِ درخت قدیمی
به دامانم می
|
|
|
|
|
قرار بود نگویم بهت!اما دوستت دارم.
دوست داشتن یعنی چه؟
قرار بود ندانی نفهمی ندانسته باقی بمانی!
|
|
|
|
|
من پشیمانم از آنی که خطابت کردم...
|
|
|
|
|
در گذشته زندگی کردن برایم سخت بود..........
|
|
|
|
|
آمد نسيم باد بـهار اي رفيق مـا
آمد نسيمش از چمن باغ خوش صفـا
آن رنج و ز
|
|
|
|
|
دنیا اگر انسان نمیخواهد خیالی نیست
|
|
|
|
|
کمک کن تا با نگاهم
گره ای عاشقانه بهم بزنند
|
|
|
|
|
خودم را در میان زندگی سرخورده بینم
به حال غرق در دریای غم ، بازنده بینم
|
|
|
|
|
دیدار
بر مشامم بوی آشنایی می رسد
بر دلم خبری از رهایی می رسد
باز گو با من جان
|
|
|
|
|
خوشبختی را تعقیب کردم
به چراغ قرمز رسیدم
چراغ قرمز را رد کردم!
|
|
|
|
|
تا موروم بانک ،کارمنده اعصاب ندره
|
|
|
|
|
گرم کن پاییز ما را با نگاهی نازنین
|
|
|
|
|
تاب میآورم
اما
باد برده را دیگر
نمیآورد باد
|
|
|
|
|
سه گلشن تبری
در مکتب ادبی نورگرایی
از عطار مازندرانی
جناب عیسی غفوری شِبرِه
|
|
|
|
|
روزگاریست،که این کشته فراموش شدست
آتش خرمن عمریست که خاموش شدست
|
|
|
|
|
ماندهام در کشمکش هیاهویِ قلب های عاشق
|
|
|
|
|
تمام هستی ام دار و ندارم مادرم بود
|
|
|
|
|
چشمانت را
--نمی دانم!
اما، وقتی میرفتی
بدجور گریان بودند؛
--چشمهایم...
|
|
|
|
|
بیهوده بود تکاپویم،،،
در فرهنگها...
|
|
|
|
|
کاش عطر شوم
عطر شوم؛
محو در آغوشت…
|
|
|
|
|
بینام و نـشانت گل من روز جدائیـست
بی تـو پُــرِ تشـویشـم ای آرامـش قـلبـم
|
|
|
|
|
آزاد شدم وقتی ، در بندِ تو افتادم .
شاگرد شدم هر جا ، دیدم تویی استادم.
|
|
|
|
|
یا رب تو بگو راست بگویم یا نگویم...!
|
|
|
|
|
صد بار بهار آمد صد بار زمستان شد
از غیبت او دل ها عمری است پریشان شد
|
|
|
|
|
نهنگ که آزادی بدون خرد را پذیرفته است....
|
|
|
|
|
آدرسِ جاده ی غم را ،
در میانه های راه
پرسیدم
تا به آنجا نروم
راه بلدان میگفتند : مسیرِ غم ،
|
|
|
|
|
با چشـم و گوش بسته مرا آفريـده اي
هـر اختيار كار زِ دستـم بُريده اي
باچشم
|
|
|
|
|
گل گلزار رفاقت ! سلام !
...
|
|
|
|
|
به دوردستها
آنجا که نخواهم زیست
به تلخابی فرو میرود خورشید...
|
|
|
|
|
لعل لبت ای دوست مرا مشهور است
یلـــدای بلـــند مــــوی تـــو مبــــرور اســت
|
|
|
|
|
اگه دستامو نگیری ، نکشی از این فلاکت
نبری به سرزمینِ شادی و مهر و حلاوت
اگه چشماتو نبندی ، به رو
|
|
|
|
|
کوچیدند پرستوها
به انتهای راه
برای آغاز آرزوها...
|
|
|
|
|
این دو روز زندگی راهم ندادی
|
|
|
|
|
صدای خنده ات را
بر سر هر غنچه ودر رایحه
گل ها می شنوم
|
|
|
|
|
زندگی را همین ثانیه هاست!
|
|
|
|
|
با هزاران درد بی درمان درونم چه کنم
جنس دردی را که درمانی ندارم چه کنم
|
|
|
|
|
گفته ها دارم و گوش شنوا نیست مرا
|
|
|
|
|
به پیشوازمرگ رفته ام ز شوق وصال
که از تراب رساند به بوتراب مرا
|
|
|
|
|
.
اندوه ها
یک دم مرا آرام نمی گذارند
چنان که هر کاه کوهی
و هر اندوه چون لشگری
مثال مردمی
|
|
|
|
|
دوستت میداشت با این سرنوشت
در جهنم بی گناهی بود که
|
|
|
|
|
پارینه سنگی ام
عصری که هیچ وقت
...
|
|
|
|
|
عکس اش میان دفتر من خاک می خورد
از من بجز دو دیدهء کم سو نمانده است
شاید که پوپکی برساند به او خبر
|
|
|
|
|
آرامش خیال
شانه هایت محل آرامش وصالم بود
بودن در کنار تو آرزوی محالم بود
شب تا سحر ترن
|
|
|
|
|
آن بوسه رندانه ات کار خودش را کرد
لحن بم و مردانه ات کار خودش را کرد
...
|
|
|
|
|
در روزگارم عشق را فریاد کن امشب
|
|
|
مجموع ۱۲۲۹۷۵ پست فعال در ۱۵۳۸ صفحه |