پنجشنبه ۱۴ آذر
|
|
پاییزمنم
که به پایان نمی رسم!
|
|
|
|
|
شب را به شوق روز وصالت سحر کنم
|
|
|
|
|
سلسه مویم تو چها میکنی؟
دست مرا از چه رها میکنی؟
مرحم من وای که زخمم شدی
باور من نیست ودا میکنی
|
|
|
|
|
در چار پرده صحنه را بر باد دادند
بازیگران داستان بی کفایت
|
|
|
|
|
در باد می آیی و گیسوهات دردستش
چون موج رقصان هاله ی موهات دردستش
|
|
|
|
|
سخت است همه نفهمی و تحمّل اِی جان
سخت است کژیّ فهم و هم شنیدنِ آن
|
|
|
|
|
شعر دل را ، دل شناسد اهل دل را شاعری
مصرعی را می خَرَد با نرخ زر وسواس ها
|
|
|
|
|
"قول صدبوسه ی شیرین لبت یادت هست"
آن همه حرف و خیالات شبت یادت هست
|
|
|
|
|
باباحمیدتوببیندستروزگار
حقترازعالموآدمگرفتهاست
|
|
|
|
|
بیا دیگر به کاوه سفارش شمشیر ندهیم ،
بیا داس را به دشنه ترجیح دهیم .
|
|
|
|
|
مداد سیاه رو بردار عزیزم
روی دیوار سفید هر چی که دوست داری بکش
یه دونه خونه و چند تا پنجره
برای
|
|
|
|
|
دردی مرموز
چون آتشی خموش
سوزن زنان
ناقوس زجر می کشد
و در تبی سرد
در دلم پهلو میگیرد
|
|
|
|
|
قلبها باشد که با هم سوخته ...
|
|
|
|
|
جنگ سختی است برای تو میان دل و عقل...
|
|
|
|
|
زلف مشکینت صفابخشد بهر یک شانه را
تار هرمویش به زنجیر میکشد دیوانه را
|
|
|
|
|
سقفی داشتیم
به وسعت آسمان
که زیر آن
بارها
|
|
|
|
|
این بازی با عشق همان کهنه قمار است
بازنده ، برنده ، همه خمّار نگویید
|
|
|
|
|
اگرچه سعی میکردی شبیه دیگران باشی
ولی اصلا نمی آمد به تو نامهربان باشی
|
|
|
|
|
... .ده روز دیگر. ...
دستم از جیبم بیرون نمی آمد...
داشتم زمین را...
زیر پاهایم لح می کردم...
|
|
|
|
|
درد دارد به کسی غیر خودم رو بزنی
جلوی من بنشینی و دم از او بزنی
پیش من مندرس و کهنه بگردی اما
پیش
|
|
|
|
|
⚜.
من و حضرتِ عشق و یادِ تو در دلِ من
هر شب بساطی داریم
عقل هم فلسفه میبافد و ما میخ
|
|
|
|
|
طوفا ن به پا کردی- با طوفان چشمات
|
|
|
|
|
عاشقم کرد او ولی عاشق نشد
بی وفا قلبم به آسانی شکست
شیشه ی عمرم ز دستانش فتاد
خنجر عشقش به قلبم خ
|
|
|
|
|
بخت گهی از تو نهان میشود...
دوست گهی دشمن جان میشود...
|
|
|
|
|
تو که جانم شده ای ، از توکجا بگریزم
|
|
|
|
|
امان از خون دل خوردن به پای یار ناشی هم / که عشق آسان نمود اول ولی دارد حواشی هم
|
|
|
|
|
کلبه ای در جنگل
من و بی تابی می...
|
|
|
|
|
با دا بشکنی هر گز دلی را
که داغ است و نشان از لاله دارد
بکش دست نوازش بر سر دل
اگردیدی ز دستت نال
|
|
|
|
|
کاش بربالین درداین همه بیمارنداشتیم
این همه زجه وناله درغم انان نداشتیم
|
|
|
|
|
” نیلوفرانه“
زیر لب
خنده های تر،
می پیچم
به رویاهای زلال آب
به گیسوان پریشان و بلند مهتاب
شناو
|
|
|
|
|
حماقت
يعنى اينكه تو باشى و
.....
|
|
|
|
|
میخوام بگم براتون از یک کتاب
که خوندنش داره هزاران ثواب
|
|
|
|
|
شکست
هیمنه تو
در چشمِ
خس و خاشاک !!
|
|
|
|
|
اگر جان را به قربان تو کردم. به امید دل دیوانه بودم
اگر مهرت نرفت ازسینه ی من. خداداند که من بیچا
|
|
|
|
|
خرداد
زلفهایش را به نسیم بهاری میسپارد.......
|
|
|
|
|
از نقطه های بیشمار
تندتر از بچّه ماهی ها...
پناه میجویم
|
|
|
|
|
آه... ای شمع شب افروز دل و احساسم...
|
|
|
|
|
فکر کن دلواپسی ها را کنارم باشی و...
|
|
|
|
|
یکعمرشکستمونکردییادم
دیدیکهچگونهدادهایبربادم
|
|
|
|
|
مَرکَب از راکِب خود نالد و من از مَرکَب
|
|
|
|
|
من شور دل انگیز غزل ، مایهء نازم
سرمشقِ غَزل ها شُده هر سایهء سازم
من باغ گُلم ، عطر تَنم ، بوی
|
|
|
|
|
شب تاریک همی رفت چرا بی خبری؟
نشده وقت قیام و عبرات سحری؟
اگر آید اجلت باز نباشد مهلت
شجر عمر ت
|
|
|
|
|
بازهم دیدار تو دل را پریشان میکند
آن نگاه نافذت من را چه ویران میکند
|
|
|
|
|
ای جان که به مرکب بنشانی شب شعری
بر یاد نشانم شب و شعرت به سپهری
.
کان ماه که در برکه ی من شد ب
|
|
|
|
|
این بهترین حس ِ که دارم من
جون دادن ِمن پای تو هیچه
تو آسمونو خوب می فهمی
روحم داره با تو یکی
|
|
|
|
|
دربحرعشق توچنان غرق گشته ام
که آرزوی ساحل وصلت نمی کنم
چندان شراب ناب به یادت کشیده ام
که آنی خیا
|
|
|
|
|
بیهوده چند جانبِ کوِیت نظر کنم
|
|
|
|
|
دردمن با بودن تو باز درمان میشود
درفراغ دوریت این چشم گریان میشود
|
|
|
|
|
شهری که ما را از خودش بیرون کند اینجاست
یک غار کم دارد زمستانی که نزدیک است
|
|
|
|
|
پاییز
بازهم پاییز و این بغضش...
منو یاد تو میندازه..
|
|
|
|
|
خانه ي كعبه بنا کردند سخت //
مومنان از خانه اش بردند بخت
|
|
|
|
|
دلم با قهر چشمت گشته بیمار
غزل از ناله هایم خسته و زار
|
|
|
|
|
زمان را در جغرافیای دلم متوقف میکنم...
و نقش تورادر دیروز قاب میگیرم
|
|
|
|
|
خسته از روزگار تنهایی
جاده ای که ته تهش بن بست
عاشقی که غمش فراوان بود
عاشقی که آغاز پایان است
*
|
|
|
|
|
«نغز ترین رؤیا»
ذهنم ازگفتنِ در وصف تولبریزشده،
واژه ها رقص کنان ،
به ضیافتکده خاطرمن آمده اند.
|
|
|
|
|
ای که افسانه ی زیبای غزل های منی
|
|
|
|
|
زیباست
به چشمانت قسم نوروز زیباست
هوای تازه ی امروز زیباست
جهان در انحصار رمز و راز است
به هر اب
|
|
|
مجموع ۷۶۳۸۲ پست فعال در ۹۵۵ صفحه |