جمعه ۱۰ فروردين
|
|
پا به پا می کند
کوچ را
خاطره
|
|
|
|
|
جزوههایش ناقص و غایب همیشه میشود
جای دانشگاه ، کافه میرود با دوستان
|
|
|
|
|
سوار بر قایقِ عشق
از دوست داشتن گفت
چشمانم برقی زد
باران بارید
پاییز چه میدانست
قایقِ کوچکِ
رو
|
|
|
|
|
اگر ساقی کند یاری شرابی ناب خواهم زد
به گرد گیسوی یارم هزاران تاب خواهم زد
|
|
|
|
|
پابجی بازی میکنی
بی نمازی میکنی
|
|
|
|
|
سرزمینم را ..... امید روز های واپسینم را
|
|
|
|
|
نامِ اللّه اسمِ اعظم است یقین
بِسمِ بِسمِ اللّه الرّحمن الرّحیم
|
|
|
|
|
روزگارم و تیره مثل شب تار کردی
زندگی و در کامم مثل زهر مار کردی
چون فريضه واجب ترک نکردی آزارم
|
|
|
|
|
❤️آمدی تو، آمدی جانم، ولی چه بی صدا❤️
❤️هر چه پرسیدم ز تو، دردت نگفتی تو چرا❤️
|
|
|
|
|
تو و ماه و آینه من و این دود چراغ چه کسی گفته که این فاصله کم خواهد شد ...
تا کدامین نسیم چشمم خیر
|
|
|
|
|
سلام خدا بازم میخوام برات بگم،،،پس ب دل نگیر اگه میخوای دروغ نگم
حرفام گاهی تلخ گاهی تند،،،این روزا
|
|
|
|
|
بگو اینبار نیز میگذریم
از نخوتِ شبپرگان،
همسانِ اینهمه سال وُ
روزهایِ ماندهیِ هنوز ،
که من
|
|
|
|
|
از آن شب مهتاب که گردید و ندید
کس آیه و کس سوره ی تردید و ندید
آن سایه ی بی پایه ی بی مایه ه ی ما
|
|
|
|
|
مصلحت آنش نبودش که می انگاشتش
|
|
|
|
|
ترس، سگ نگهبان، کاخ استبداد است...!
|
|
|
|
|
وقتی تنت اندازه من نیست
آغوشتُ از پیله بیرون کُن
پاییزِ فصل آخرِ اما...
|
|
|
|
|
عشق ، از دامانِ پاکان بر دلِ هموار ریزد ..
|
|
|
|
|
در واپسین غم دل
تو را دیدم...
تو را خواندم
تو را بوئیدم!
تو را نگاشتم
نه به دیده
نه به دل
نه
|
|
|
|
|
شاعر شدن در شهر من فرجام شیرینی نداشت...
|
|
|
|
|
صدبار بسوزد پدر عشق از آنکه
بینم که به یک بار، غمِ عشق چشیده
|
|
|
|
|
میگی پاییز شده اما چه پاییزی
|
|
|
|
|
بیا که بی خودم از خود به شوق دیدارت
|
|
|
|
|
این چه دردی ست که درآرامشی دلچسب ،
انگار درخلسه باشی ،
هجوم آورند به سوی منازل ،
اراذل
|
|
|
|
|
سایه ی تنهاییِ شب
پرده زده رو بی کسی
تو این همه رنگ سیاه
تویی که دادم میرسی
|
|
|
|
|
آمدی خورشید رقصان شد
رفتی دستانم تنها
آسمان تیره و تار بارید
گریان شد.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
کودکستان گورهای دسته جمعی
|
|
|
|
|
حـکـایـت کــنــم ؛؛ بــود یـکـی را پــدر ..
از آن مــانــده مــیــراث یـگــانــه پـســر
....
|
|
|
|
|
رزق جاری چاق و مستم کرده است
|
|
|
|
|
باید گذر کرد،
باید گذشت،
همراه جوش و خروش نهر؛
و من،
مسافر مسیر آب؛
حال خواه برکه باشد،
خواه س
|
|
|
|
|
ما را بسر ز عالم بالا صدا کنند
|
|
|
|
|
بس همه زینت که آویزان شده
از برایش خانه ها ویران شده
این چه آیینی است بر روی زمین
عقل سالم
|
|
|
|
|
کیلومتر ها از روستای کوچکمان دورم...
|
|
|
|
|
حسرت دریا......
دگر مرا به حیله آتش مبرید فرعون وار
که من در این بحر بیکران نمرودم
بر این عشق
|
|
|
|
|
بیدار مانده ام ولی اصلا سحرنشد...
|
|
|
|
|
لب ساحل که میرم خیره به موجا که میشم
تو خیالم موج موهاتو فقط دست میکشم
|
|
|
|
|
شماره ۴۲
رفتی که نه بینی اینگونه غمم را
لب های تَرک خورده و چشمان ترم را
دیدی که دلم شاید د
|
|
|
|
|
ای مستی به ناب میم دردی کشان پیماتیم
و ای ویران دل خرابیم دامن کشان زنجیریم
در بامدادی با
|
|
|
|
|
ایتوکه روی خوشت پخته دل کالمن
آنرخ پر بادهات برده زمن حال من
|
|
|
|
|
السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)
|
|
|
|
|
قلبم را ربود وقتی ، ناگاه آمد او پیش ام ،
پاورچین پاورچین
|
|
|
|
|
در کو چه های خلوت یادش چه بی قرار
|
|
|
|
|
این روزا حال دل من ، مثل دلت تنگِ رفیق
|
|
|
|
|
من همان برگ خزانم که از این اگاهم
|
|
|
|
|
امیدی نیست وقتی بی وفایی ست
|
|
|
|
|
شعری با زبان کودکانه به مناسبت شهادت حضرت زهرا (س) و دهه فاطمیه
|
|
|
|
|
شـــکســتــــه انـحنـای ابـــــــــــــروان تـــو
به هـــــم آمـــد خـم و پیــچ کــمان تـــو
شــکس
|
|
|
|
|
دلتنگی ات امشب مرا ،سمت خیابان می کشد
|
|
|
|
|
زده شد تکانه ای به دل غمگین من
اغوش تو شد پناهگاه گرم تنگین تن
میآید آن مغرب تاریک ب خوابم.
هر
|
|
|
|
|
فکری به حالِ آهُوانِ بیشه کن
با عاشقانْ رسمِ مدارا پیشه کن
با من بمان ای نونهالِ ارغوان
اینجا د
|
|
|
|
|
صبر می گویند بکن قسمت تو دیگر چیست
|
|
|
|
|
شیرین شده این کام من از بوسه یارم
|
|
|
|
|
شام غریبانه که خوردم و با خویش،گرفتار شدم
مستوجب زحمت،که تو را،بنده گرفتار شدم
هضیان من،شنیده ای و
|
|
|
|
|
کاش ما با هر نگاهی سازگاری داشتیم
باوری منطق پذیر و بردباری داشتیم
اهل حق بودیم و در ر
|
|
|
|
|
نمی داند که
طره در باد رها کرده نمی دانه که
دام صیاد بنا کرده نمی داند که
|
|
|
|
|
ما عاشقان خسته این روزگاریم
کوهی ز رنج و درد را در خویش داریم
|
|
|
|
|
مرا در سکوت شبانه ببر
به دیدار ربّ یگانه ببر
|
|
|
|
|
هرگز نباید امیدت را از خدا قطع کنی چون وقتی امیدوار باشی به آینده خوش خواهی رسید
|
|
|
|
|
غیر خوابیدن دوایی نیست این بیدار را !
|
|
|
|
|
مطلع عشقی و می گوید زبان واژه ها...
|
|
|
مجموع ۱۲۲۹۷۹ پست فعال در ۱۵۳۸ صفحه |