پنجشنبه ۳۰ فروردين
|
|
🍀به یاران باران، به پاکان درود🍀
️🍀که عرشی بسازند از تار و پود🍀
|
|
|
|
|
شب است و دلهای بی تاب
چشمان نگران با اشکهای ناب
چشم بی خواب منتظر یار
مثل کودکی پر از نشاط و لجبا
|
|
|
|
|
دست به ریشه می برد
دل
در کوران برف
|
|
|
|
|
تو اگر خودت را
هر شب
مثل خون!
در رگ هایم
تزریق کنی؛
|
|
|
|
|
شراب تلخ شیراز و با مرام ساده میخواهم
|
|
|
|
|
بداهه تقدیم به جناب هداوند عزیز
|
|
|
|
|
جای گلولهی آخر، عشق تو توی خشاب بود
|
|
|
|
|
نگذاشتند پروانه ها به عاشقی
|
|
|
|
|
طفلکیا چشماش !
چقدر قرمزشدن ،
|
|
|
|
|
شعرهایم بی تو بارانیست
که از چشمانم بر رویِ کاغذ
نم نم می بارد.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
در نگاهم بهترینی ، آخرین آرامشی
|
|
|
|
|
خداوندا ترحم کن زفضلت بر دل ما
|
|
|
|
|
هرگز پاسخ این معما را مده
|
|
|
|
|
جز پریشانی در گفتا رنمی بینم
دنیا به جز فانی کردار نمی بینم
طلب کرد م عمل بر ارث برم من
بجز رخ
|
|
|
|
|
امشب گل امید به قلبم جوانه زد ، بلبل ز شام تا به سحرگه ترانه زد ، سنگینی دلم شده ناگاه نا پدید ، گوی
|
|
|
|
|
بسی زحمت و رنج کشیدم که هیچ
|
|
|
|
|
گل چو در بستان بروید زنده است
خوش طراوت دارد و پاینده است
|
|
|
|
|
مانده بودم متظر درصندلی ایستگاه
|
|
|
|
|
عاقبت دست اجل مهر پدر از ما گرفت
رفت و خندان آشیان در عالم بالا گرفت
|
|
|
|
|
در غروب سینه خواهم خاطرت را جاودان
|
|
|
|
|
تبسمی که به یادت به چهره گشته عیان
زسیب روی تو باشد که آورم به زبان
|
|
|
|
|
شعر کودکانه دهه فجر و ۲۲ بهمن
|
|
|
|
|
چون بسی در بند جا و دم شدیم
در قفس پرواز و از خود کم شدیم
شه پر ما چیده شد در روزگار
این چنین
|
|
|
|
|
یک شاخه گل چیدم ز گیسوی پریشانی
موی سپیدم را، همان موی پریشانی
این گل تمام عمر من بوده، قبولش کن
|
|
|
|
|
خورشید سر برون ز پس کوهسار کرد
آمد نسیم و قصد دل سبزه زار کرد
|
|
|
|
|
لذت اولین دیدار مرا
بی قرارت می کند....
|
|
|
|
|
او گفت که دین است و دنا نیز منم
روز از نو و روزی شما نیز منم
تا تشت فضاحش که برافتاد بگفت
آن زاه
|
|
|
|
|
ایپسربعدازتو مندیگربدانآوارهام
خانهام ویرانتوکردیساکنمیخانهام
|
|
|
|
|
یا علی ؛
یقین که شأن تورا جز خدا نکرد ادراک!
|
|
|
|
|
عمل را مکا فات .. رو زی فرا می رسد
چو بد کرده ای چشم بخشش زمردم مدار
|
|
|
|
|
مهر فرزندآوری،
مهری عمیقا جانفزاست...
|
|
|
|
|
کین راسِ ریا پیشه ، بر خاک ز تن اولی
|
|
|
|
|
راه حق.اجتماعی
راه توگر وصل گردد با بشر
بی نیازت می کند ازسیم وزر
دیدگان مردمِ با معرفت
دید
|
|
|
|
|
هر که را دید به هوش آمده است
|
|
|
|
|
مارا چ به آزادی ، وقتی قفست دنیاست
|
|
|
|
|
از قبیله عشقم پی معشوقه بگیرم
سر جام
|
|
|
|
|
شما ای هنرمندان خوب و شاد !
|
|
|
|
|
حرفِ حقّم ، از قلم بی اختیار افتاده ام ..
|
|
|
|
|
منتظرم و آمده ام سر قرار که بیایی....
|
|
|
|
|
کم کم غروب میرسد از راه و باز هم ، آید صدای ناله و صد آه و باز هم ، در پشت ابر های مصیبت نهان شدست ،
|
|
|
|
|
همسان یک درخت در شب پاییز
بر برگ های زرد خودم گریه می کنم
|
|
|
|
|
چشم هایش
تمام زخم هایش را
در نگاهم
قلمه زد...
|
|
|
|
|
می روم من
همین قدر کوتاه،همین قدر رسا
مقصدم؟نپرس که خودم نمیدانم تا کجا
تا از این شهر حسود دور ش
|
|
|
|
|
آنـجـا کـه سـکـوت ، رقّـاص لـبـهـاســت !
آهــنـگ و ســرود رقــص بـیســاز گــردد
|
|
|
|
|
کنار این همه اندوههای در دلش پنهان
یقینا اشرفِ مخلوقها این نسل انسان نیست
|
|
|
|
|
هوای گریه دارد
آسمان
سر زا رفته
بارانش
|
|
|
|
|
مدام می تراود از ذهنم، رؤیای دل انگیز آزادی...
|
|
|
|
|
ذهن دریچه ای برای لمس زندگی است
و چه بسا زندگی واقعی آن چیزی است که به آن می اندیشیم..
|
|
|
|
|
حیرت ای بُت صورتت بینم که لالم می کند
خالِ تو بیند کسی صورت خیالم می کند
|
|
|
|
|
حتی به باد اگر همه دار و ندار داد
|
|
|
|
|
آفتاب ما به زیر ابر ها افتاده است
نامه ای تقدیر بر دست بلا افتاده است
دفتر گلزار را روزی که بلبل
|
|
|
|
|
با داغِ عِشقت باز امشب غرقِ دردم
|
|
|
|
|
به وحشت بار سکوت شب سپیده پیرهن خونی/تو را زیستم ،به آزادی ،تنت خو کرده سیستانم
|
|
|
|
|
ز حد بگذشت مشتاقی، به جام بادهی باقی
|
|
|
|
|
گفتم که تمام خواهشم ماندن توست
|
|
|
|
|
دُر دانه ها
می رقصند در باد..
|
|
|
|
|
نشان از دلبری دلبرتو داری☘️
دلم را برده ای در بر تو داری☘️
چه لبخندی؛چه خال دل نشینی☘️
برایم رنگ
|
|
|
|
|
به صنوبرِ...
جلویِ خانه تان...
گفتم قصهٔ خودمُ خودت را
|
|
|
|
|
میراث بلند و نقش عالی هنر است ...
|
|
|
|
|
زرنج دوریت جانا به دل فریادم آمد
م ه ه ف . . ر . . ...م .... ر. ...م . مد
|
|
|
|
|
من غرب رویت ای گل، روز و شبم به کام است
|
|
|
|
|
بینِ اون ساحلِ قشنگ ،
برای دیدنِ غروب در اون افق
قلبم نشست روو ماسه ها
|
|
|
|
|
راهم شده بیراهه و چاهم شده وافر ، دینم شده بی دینی و قلبم شده کافر ، از درد همین بس، نفس آید به شمار
|
|
|
مجموع ۱۲۳۴۵۸ پست فعال در ۱۵۴۴ صفحه |