پنجشنبه ۹ فروردين
|
|
در دل شبِ آرام و ساکت به خاموشی شعری مینویسم قلمم با غم و اندوه ساخت این شعر را در این دلِ تنها،می
|
|
|
|
|
انسان با افکار خود زندگی میکند و همیشه در تغییر است
|
|
|
|
|
همچو کفتر میپریدم روی ایوان طلایی
مینشستم در کنار گنبد و گلدسته های آسمانی
|
|
|
|
|
بعد از تو تهرانِ پر از گرمای شهریور
از راه آهن تا ونک مثل زمستان است
|
|
|
|
|
عاقبت اغیار
باغ زیتون را زبن برداشتند
|
|
|
|
|
از زمانی که تو رفتی و نگاهی
به رخ زرد من و سینه پر درد من و
حسرت دیدار نکردی،
برگ های سبدِ خاطر
|
|
|
|
|
چه طلب تو را ز جانی که بلب رسیده ما را
|
|
|
|
|
من بی هوا هوای تو کردم ترانهام
دائم ببینمت که هوادار جان من
|
|
|
|
|
زیر تار گیسوی تو دنیا بمیرد
گُنه ز جانب من دنیا بمیرد
بر مرکب عشق تو گشته ام قو
بخند که قوی تن
|
|
|
|
|
ایرانیم ایرانی بی پروا و آزاده
ایرانیم ایرانی باقامتی ایستاده
|
|
|
|
|
منخودممیدانم
که تورفتیپسرم
ودگربازنمیگردیوای
|
|
|
|
|
کجا فڪر میڪردم خاطرات دیروزت را امروز زندگی میڪنم؟!
|
|
|
|
|
صفررفت و دگرباره بهاران ربیع آمد
پس از دورخزان گاه گل افشان ربیع آمد
|
|
|
|
|
خانم اجازه
حالا که
افراها سایه ندارند
و سروها عقیم شده اند
جنگل بغضش از این است
چرا جنین تان ر
|
|
|
|
|
تیرگی می انگارم .....
من شب تیره
تورا
بر قامت رخسار می انگارم
انگار
شب به دامان
تو میسوزم
|
|
|
|
|
تیر ویلان در هوا دنبال تاوان سهم من
|
|
|
|
|
من قطعه ای از پازلِ زندگیِ خود را ، گم کردم
|
|
|
|
|
سرزمینم بود چشمانت
می سوخت
زمینی که قتلگاه شد
|
|
|
|
|
توثابت کن مسلمانی، دین و مذهب اش بامن
خداراگوش به فرمانی،مقام ومنصب اش بامن
صداقت نقش م
|
|
|
|
|
بَس دیر، دا گوزله مک ایسته میرم
یتیشمیر، وردغین سوز دادیمه
|
|
|
|
|
«گذر ایام »
خوش باش و غم ایام مخور
گذرد، ایام به کام یا ناکام ای بشر
که داند صدق و کذب اعمال را؟
|
|
|
|
|
باید بپذیریم خویشتن
آنگونه که هست الآن
|
|
|
|
|
این شعر درباره غرور بیجاست
|
|
|
|
|
به منت باران تو
گندم نکاشته ام..
|
|
|
|
|
در خرابای این خانه خراب جای دلبر نیست
دلبری پس دل خراب چه داند دل با کیست
|
|
|
|
|
سالیان سال دید دشمن
درونمان برکه ای
محبوس را
کشت حسرت
پیشترفت هایمان
کل اقیانوس را
عزمی
|
|
|
|
|
احمد شده مسموم و حسن وای چه زهری
زهری برِ زهرِی شده زهری مثل نهری
مولام رضا زهر به
|
|
|
|
|
چه باد است این که میآرد صبا در گوش من امشب ؟
ز آه سینه من شد جهان تاریک و میترسم
رسد دودی به
|
|
|
|
|
به یاد شهیدان عزیزی
که " دنیا "را با این همه
زشتی رها کردند...
|
|
|
|
|
دوست دارم که دلم باز رود سوی رضا
تا تماشا کند هر لحظه گل روی رضا
|
|
|
|
|
یارب تویی فریادرس جز تو ندارم هیچکس
یارب به فریادم برس یارب به فریادم برس
ای گل منم مانند خس هستی
|
|
|
|
|
خمره خونین خنیاگر خزان...
|
|
|
|
|
برگرد که غرقِ انتظار است دلم
|
|
|
|
|
ای عشق شکوه ناقص ما را پذیرا باش...
|
|
|
|
|
کر وری غصه نخه نل غصه غمگینت کنه
|
|
|
|
|
بردوچشمم خوش برو، رو می دهی
باغ و سر سبزی به هر سو می دهی
در قلمرویت مــــرا جایی بــــــــده
|
|
|
|
|
گو سپیدار مرا درد به درمان پیوست
|
|
|
|
|
چایی بریز نوکر ارباب بیکفن
زیرا کسی به جز تو عبادت نمیکند
|
|
|
|
|
تو می بینی هوای صلح امروز
و من امروز و فرداهای پیروز
به چشم خود ید بیضا بدیدند
ولیکن سامری را برگ
|
|
|
|
|
سـهـم مـن و سـهـم تـو از ایـن جـهان :
شـیـون و تنـهایـی و درمـانـدگـیسـت
" زنـدگـیِ" مــا بـگـ
|
|
|
|
|
بلبلی با فریاد ، ناگهانی سر داد ، روی شاخه تاکی
در شبی بارانی ، از غم پنهانی ، نالهی غ
|
|
|
|
|
میان روزنه ها
دور همه دامنه ها
رها، سرگردان
و پرِ کاهی چون!
سفر از ساعت ها
اسیر عادت ها
بی هو
|
|
|
|
|
گرگ چشمت پشت پلک است که بی آزار است
|
|
|
|
|
گرگان سوار دستهی جارو/ ارشاد و من دنبالِ دعوایم
|
|
|
|
|
باید آخر همه را از تو خبردار کنم/همه خوبان جهان از تو طرفدار کنم
|
|
|
|
|
من شاعرِ این ضریح و مَرقد شده ام
دلتنگِ کبوترانِ گنبد شده ام
تا دردِ من آرام شود با گریه
یکبار
|
|
|
|
|
اقا سلام محض ارادت رسیده ام
|
|
|
|
|
این جمعه های لعنتی از درد لبریزند
|
|
|
|
|
در مورد گریه ی بیستون به روزگارم
|
|
|
|
|
در چشمهای من باران نمنم است!
در قلب عاشقم دریایی از غم است!
....
|
|
|
|
|
ای انسان.انسان شناسی
اصل ایمان این بُوَد ای جان من
تا که از تزویرتو باشی در حذر
چون نما
|
|
|
|
|
خدایا بابت خلق کردنم شکرت
خدایا بابت تمام لحظه هام شکرت
|
|
|
|
|
تاب کمند زلفت را دل تاب نیست
|
|
|
|
|
آنزمان که رفتی ، جامِ شوکران را سرکشیدم
|
|
|
|
|
خاموش باش
نگذار
دریای پر تلاطم و پر موج
ساحل دور از دسترس ،تو را آسیب زند
به همین بسنده
|
|
|
|
|
مَرا تغییر حاصل نشُد یک روز..
|
|
|
|
|
....حق جوی دگر....
شمع و پروانه و گل سوخت در موی دگر
عارف و مومن و مسجد و حق گوی دگر
خانقا سوخ
|
|
|
|
|
شعر درباره امام رضا علیه السلام
|
|
|
|
|
چه تلخ است تلخیه بی پایان ...
|
|
|
|
|
مرد در بادیه آن تشنه درخت و نرسید
|
|
|
|
|
یادتو میکنم که به یادم بیاوری...
|
|
|
مجموع ۱۲۲۹۷۸ پست فعال در ۱۵۳۸ صفحه |