پنجشنبه ۶ ارديبهشت
|
|
مستیم دیر نپاید که چنین بی سرو پایم
نه علیم ته ولیم ،مخلص و عبد و رهایم
مستیم عاشقی او ،هستی
|
|
|
|
|
یک ارزوی مرده شناور به روی اب
قلاب تو به تور تنش گیر میکند..
|
|
|
|
|
باریدی و رنگین شده فصل بهارم
بر چشم تو دلبستم و شد افتخارم
|
|
|
|
|
هرکس به تمنای وصال دل یار است
|
|
|
|
|
برخیز جهان روشن از آینده ی توست
|
|
|
|
|
در کابوس کودکی ام
اردویی به پاست
طعم موشک را
می چشد...
|
|
|
|
|
ازاین شادم ، که تو تسکینِ دردی
|
|
|
|
|
می بنوشم می بنوشم از شراب چشم تو
وای بر من وای برمن می نباشد چون نباشد چشم تو
|
|
|
|
|
بی صدا گویی خدا، چوب گم کرده و
بینوا، موسی عصا؛
|
|
|
|
|
من کیم؟انکه از هجرت ،ببُریده نفسم
|
|
|
|
|
میتـوان بـا سیـم و زر حـتّی شـرافـت را خـریـد
"اسم و رسم بـرهم زدن هم مادی و مالی شـده"
|
|
|
|
|
تو ای شبگرد بی پروا، کجا گردی در این ظلمت...
|
|
|
|
|
دلبر که جان فرسود ازو... ـ
|
|
|
|
|
هر آلبالو ، یک قطره خون سرخ است، که از مژه ی درخت، می چکد بر خاک ها و جویبارها...
|
|
|
|
|
من به دیواردلم شعراز منتطر یار می نویسم
همه ار درد و فراغ تو زدست زمانه ی خار می نویسم
گر
|
|
|
|
|
این جهان بی تو محال است به سامان برسد
دست دلدار محال است به دامان برسد
|
|
|
|
|
می شود روزی بیایی ، همدم و یارم شوی؟
سر بگیرد آشنایی و تو غمخوارم شوی؟
می شود گاهی برایم باز طنا
|
|
|
|
|
از درد عشقت تا به کی لبریز باشم؟
|
|
|
|
|
رخِ خوبت بدامم کرد بانو
عالم بنامم کرد بانوغم
بهار سبزو پاییزم کجایی
که دل تنگی تمامم کرد بانو
|
|
|
|
|
بانوی بهار است و پر از روسری زرد
|
|
|
|
|
تو چو آبی منم آن ماهی محتاج به آب
|
|
|
|
|
کودکی در لاف افتادن به چاه من منست
|
|
|
|
|
دنیا همه کارش هیچ هیچ است
|
|
|
|
|
تو صاحب خانه ی قلبی تو را مهمان نمی بینم
تو را ای بیکرانِ عشق بی پایان نمی بینم
تو با صد وسوسه
|
|
|
|
|
کوچ سگها......
کوچ سگها
چقدر زیباست
آن دم صبح
که بحر اذان بر میخیزیم
ظلم شده به آدمها
که
|
|
|
|
|
عشق را در میان تهی باید بدید
عشق را مانند یک گل آمد پدید
|
|
|
|
|
چون تراشید قامت انسان از قلمش
|
|
|
|
|
هر کجا اشعار این شیرین بی فرهاد را دیدی بدان
شعرهایم رسمی از نقاشی چشمان توست
|
|
|
|
|
از خودم به تو پناه میبرم
در پناه امن تو
آسمان آبی
برف سپید
برگ سبز است و
روزگار پایانی ندارد
|
|
|
|
|
✍️ ترانه
م.مدهوش❤️🔥
🎧 دکلمه: بانو هستی احمدی🥇
|
|
|
|
|
قهوه تلخ نگاهت ، من به مهر ، کی نوشم
|
|
|
|
|
تو ای ماه محبت بی پناهم
چه شد قصهی این مهرو نگاهم
|
|
|
|
|
در دایره ی مینا ، میگیرند یکریز حالم
در دایره ی مینو، می آورند به حالم
|
|
|
|
|
نفس
صفر تا صد اثر از قدرت الله حاجی پور
نفـــــس تریـــــن تنفســـــی گرفتـــــه قلـــــب من بســ
|
|
|
|
|
در خوش اخلاق ترین حالت ممکن بودم
رفتی از پیشم و گفتند بداخلاق شده!
|
|
|
|
|
گویند داشتن شیرین است و خیال داشتن...
|
|
|
|
|
گل از بلبل اگر نالان نباشد هم بلاخیز است
اگر نالان شود لیکن کماکان او دلاویز است
نباشد هم کماکان ا
|
|
|
|
|
در خیالت پنجره با باد بازی می کند
|
|
|
|
|
قمار زده را پروایی پول ندارد
|
|
|
|
|
ای جاهلان چندرو ما را قضاوت می کنید؟!
|
|
|
|
|
غزل تقدیمی به شیخ اجل سعدی شیرازی
|
|
|
|
|
خدا را کُشتیدیاکاشتید،...
استغفرالله
کسی هم نبود چرا به من نگاه می کرد
|
|
|
|
|
باز تو اوج ابرها پرواز کن ...
|
|
|
|
|
سیم چوبی
رسانای
شهروند ناآگاه
نیست
|
|
|
|
|
وهم آور است
سکوت درد
به فنا می رود
صدا
|
|
|
|
|
گره برکار مردم را هنر نیست
گره بگشا شو ای جان برادر
گره بر کار مردم چون شو
|
|
|
|
|
دیگه هیچ چیز مثل سابق نیست
|
|
|
|
|
مهرم داره تموم میشه
مهر مهربون بود باهات؟
راستش رو بخوای من که نه
هی سلام میکردم بر برگ های عاش
|
|
|
|
|
خاطراتت بعد از رفتن تو فنا پذیر تر ام کرده...
|
|
|
|
|
هر خزان میآید و یاد زمستان میکند
کوچه را بازیچهای از برگریزان میکند
|
|
|
|
|
آزمایشگاه دنیا را ببین
مدّعی در این میان رسوا شده
|
|
|
|
|
منکری دیدم خدا انکار کرد.
با منش آمد به بحث پیکار کرد.
|
|
|
|
|
زمینْ خونی، زمانْ خونی
نگاهِ عاشقان خونی
پدر گریان، پسر حیران
زنی ویران، جوان خونی
نه تنها ل
|
|
|
|
|
تو را می شناسم
چراغی به راه کرده در خواب
|
|
|
|
|
ای صبح سحر نوبت بیداد زمان شد
|
|
|
|
|
از خدا خواهد دلی عاشقتر از مجنون ( علیم)
مهر لیلا تازه می سازد سرای کهنه را
|
|
|
|
|
یا ساده و بیرفیق و منگل هستی؛
|
|
|
|
|
تیر عشقش زد به سوی انجمن
هیمهها افروخت حقا از سخن
|
|
|
|
|
حالم یه حالی میخواد ،
که با آن عاشقی کنم
|
|
|
|
|
...کدخدا و خدا.....
کدخدا
می خواست خدایی کند
اما نشد
بعد مرگ پادشاه
در شهر شاهی کند
اما نشد
|
|
|
|
|
این شنبه ای که آغاز شد به یاد تو
خیر است بر همه عالم به نام تو
|
|
|
|
|
تو از کدام کوه برنگشتی؟
کدام شب را برای همیشه ندیدی؟
زندگی ات را پای کدام درخت زردآلو چال کردی؟
ب
|
|
|
|
|
شعر می گویم همش از ورای صورتش
سعی خود را می کنم نِی توان گفت از بَرش
منکه خود را کُشته
|
|
|
|
|
سروده ایست از هجرت که بسختی طی شد
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۵۶ پست فعال در ۱۵۴۶ صفحه |