جمعه ۱۰ فروردين
|
|
آذر نگاهِ جاودان از بهمنِ هجرت شکست/قلبی که رویایش شده اردیبهشت مویت ،رها
|
|
|
|
|
یادت آمد گفتمت این شهر را خالی مکن ؟
|
|
|
|
|
در غروبی تاریک نشسته بودم.
غرق در افکار.
دلشکسته از گذشته،
دلخوش به آینده.
تکیه کرده به سرو تنها
|
|
|
|
|
این زندگانی طاقت بسیار می خواهد
|
|
|
|
|
ای که مُلکِ بی وفا را چاکری
اول و آخر خدا را شاکری
گوید این اندیشه را با رقص و ناز
یارِ دلبر با
|
|
|
|
|
به کی پیله کنه قلبم بری دنیارو میگردم
شدم مثل کویری که تو بارونی براش نم نم
|
|
|
|
|
کرم شبتاب
سوسو میزند
راهم را به بیراهه
میکشاند آن نور.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
_پدر؛
این ناجی مهر و عشق!
غارت زده ی حرامزاده ی اقتصاد شد...
|
|
|
|
|
خسته ام
خسته از هر چیز هر کس خسته ام
بس که دارم درد و غم در انتظارمرگ خودبنشسته ام
|
|
|
|
|
من میروم ز دنیات
تا دنیات ،
بخود شکلی بگیره
|
|
|
|
|
غصه از حد بگذرد سیرازجهانت می کند
|
|
|
|
|
تو رفته ای بر باد ، مویت نیز دنبالت
بر باد دادی از پیِ خود مو به مویم را
|
|
|
|
|
قایقی ساخته ام..
جنسش از راز و نیاز
بادبانش از صبر، دکلش از ایمان
- در شبی مهتابی
سفری دور و در
|
|
|
|
|
شبی که خواب به مشکل شد
فسون مهر باطل شد
نبرد دیو و انسان در
میان آتش و گل شد
|
|
|
|
|
تو برفتی و ندیدی که غمت با من دیوانه چه ها کرد
که دلم یک تنه با سینه بیچاره بی خانه چه ها کرد
|
|
|
|
|
من کام دهم دوباره او کام دهد دوباره
|
|
|
|
|
نیمه شب بغضِ غم یار وبالت باشد
|
|
|
|
|
بر موج گیسوی سرش لنگر زده کشتی دل
حاشا اگر دل نسپرم بر موج توفان زای او
|
|
|
|
|
مدام به کلماتم می گویم...!
|
|
|
|
|
شاه هستی ، جهان نمی خواهی
|
|
|
|
|
تنها آفتاب نبود
در چشمان تو
|
|
|
|
|
افتاد اگر، نگین امیدم به روی خاک
آواز باد و نغمهٔ باران مرا بس است،
تا پر شَوَم دوباره از امّید و
|
|
|
|
|
قطره اگرچه ناچیز، اما نشان دریاست
تیغ و طلوع خورشید، آیین صبح و فرداست
دریا بدون قطره، دشتی پر از
|
|
|
|
|
دل در قفس و تن پر پرواز ندارد
|
|
|
|
|
آمد مرا به خاک سیاهم نشاند و رفت
پاییز را به فصل نگاهم نشاند و رفت
|
|
|
|
|
شعر کودکانه وفات حضرت زینب (س)
|
|
|
|
|
دوباره روز پدر آمد و ز راه رسید
شعاع نور محبت به هر کرانه دمید
|
|
|
|
|
هرچی غم بود توی دنیا ، تو دلم دانلود شد
هارد درون سینه چون ، چاهی عمیق و گود شد
|
|
|
|
|
باران خانه ام تنها حرفهای زیباست که
ازدلهای مرده میبارد
|
|
|
|
|
غبار بر دل نشسته یاریم کن
شده این دل شکسته یاریم کن
به دستان هنر بین پینه بسته
گره وا کن ز هر سو
|
|
|
|
|
ای اهل زمین وقت سرور آمده است
|
|
|
|
|
از آتش ویرانگر دل می سوزد
|
|
|
|
|
اعلان برندگان.
معمای.شعر راز پنهان.
|
|
|
|
|
به یاد همه ی باباهایی که بینمون نیستن
|
|
|
|
|
نخستین قهرمان قصّهی مهر
دلِ پیوسته پرغوغای باباست
|
|
|
|
|
مردانگی..انسان شناسی
هرکه دارد دردلش مردانگی
پاک باشد از همه آلودگی
از نیازِ مردمان دارد خ
|
|
|
|
|
چه تدبیر به این امدنم بود
همه روزش زخم سمرم بود
باب ملک بود صعب عبور
|
|
|
|
|
_هیچ کس نمی داند؛
من تمام شعرهایم را
دزدیده ام!!!
واژه به واژه
از چشمان تو...
|
|
|
|
|
برای دردم که چاره ای ندارد همانند زندانی شده ای و زندان شده ام
من برای تو یاهو گفتم و
|
|
|
|
|
گرفتار گرداب کوتاهی ام
به آن ساحل امن تو راهی ام
تویی صاحب فخر و مجد و ثنا
تویی صاحب عزّ و عهد و
|
|
|
|
|
برف ها بر روی هم انباشته گشته...
|
|
|
|
|
ما که میمون نیستیم ملق بزنیم برات ،
در ازای ، شاید یک موز
|
|
|
|
|
شبم هر چند سرد و نیستی در خاطرم کافی
|
|
|
|
|
بی تو
اشکی رویِ گونه سرازیر شد
دلی شکست
آینه ترک خورد
پاره شد
عکسِ خاطره ها.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
سالها گذشت..........
پیوسته در حرکتیم
|
|
|
|
|
تو در آغاز سخنم بودی
بی توان بودم تو توانم بود ی
دست بسته افتاده بودم
تو قدرت جان و قدمم بودی
م
|
|
|
|
|
تو بزرگی به وسعت صحرا
با دلی با سخاوت دریا
|
|
|
|
|
ما چه کردیم که بر ما اینگونه گذشت؟
|
|
|
|
|
علی جانِ من ای روح و روانم _دمادم نامِ تو وِردِ زبانم
|
|
|
|
|
نمی توان برایت بنویسم.......
|
|
|
|
|
مردِ میدانِ شجاعت کیست؟
مولایم علیست
اسوه ی عدل و عدالت کیست؟
مولایم علیست
|
|
|
|
|
دل بریده از دستم،ای خالق تنهایی
دل شکسته ام اما ،هر لحظه تو اینجایی
|
|
|
|
|
غم مخور .
ای دل این دنیانمی ارزد به کاهی غم مخور
روزگاری می رسد پایان سیاهی غم مخور
آرزوهایی
|
|
|
|
|
من دلم دلتنگ یار است ای خدا
عاشقم....
|
|
|
|
|
عمریست پنهان کرده ام،
زخم ها را،
در شوره زار لبخند ها،
در سراب خوشی ها.
|
|
|
|
|
او دیر زمانیست برآشفت به ما
من دانم و داند که چه ها گفت به ما
تا کِلک خیالش گذری بر او کرد
بشکست
|
|
|
|
|
بیاد روزِ پدر آمادهٔ دیدار او باشی
با اینکه دیدی مرگش رو، ولی چشمت به در باشه
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
با اینکه جای شادی و پایندگی نیست
|
|
|
|
|
دَدَه دل مارشت کی ترک باهاردع اوسمون
|
|
|
|
|
ای که از حال دل خسته ی من بی خبری
رفتی و دام نهادی تو به مرغ دگری
|
|
|
مجموع ۱۲۲۹۷۸ پست فعال در ۱۵۳۸ صفحه |