جمعه ۳۱ فروردين
|
|
دونن آخشام عکسیوی باغریما باسدیم
آغلادیم گوز یاشیمی عکسیوا یاخدیم
|
|
|
|
|
دل از من سال ها در ربودی
با همین اوضاع و احوالت
چرا ؟
پس خود نمی دانی !
|
|
|
|
|
قدم از قدم مکن که رهسپار سفری
نمانده نشانی به خاک ، جز خاکستری
|
|
|
|
|
تقدیم به کسی که نمی دانم کیست(...)
|
|
|
|
|
تـنهـا چـیـزی کـه از آدمـهـا فـهمیـدم
ایـن بـود که اونـا نـه درکـت میکنـن
و نـه تـورو مـی فـهمـن.
|
|
|
|
|
حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
|
|
|
|
|
دلم نقوش تو را میستود هر چه که بود
|
|
|
|
|
خرما بیاورید ...حلوا بیاورید
|
|
|
|
|
و حالا...
آهنگی بخوان
با نت های زرد و نارنجی
که پاییز را خوشحال کند
و هوا را معطر
و امید را
د
|
|
|
|
|
خواهر غریب
از مدینه تا خراسان پی برادر روان شدی
ز تقدیر روز گار به خاک قم مهمان شدی
اگر
|
|
|
|
|
هیچ مخواه، هیچ مگو، لحظهی زنجیر شدن
|
|
|
|
|
میان خنده می گرید دل دیوانه ام
میان خوش دلان خاموش دل پروانه ام
به پیش انجمن پر بار بود بهارم
|
|
|
|
|
باب کرامت، معرفت، ایمان و علم
معصومه(س) باشد حرَمش دارِ شفا
|
|
|
|
|
روزام این شد پای دیوار
طرح یک در کندن
با حضور توی فرضی
صحبت از من کردن
|
|
|
|
|
سیبی از دست تو افتاد و دلم هری ریخت
|
|
|
|
|
باز آمد به لبم نام خوش و زیبایت
آمدم تا سر خود را بنهم بر پایت
|
|
|
|
|
..........................
|
|
|
|
|
شعری به ترنم خوان ای وادی مستانه
|
|
|
|
|
گفتگو دارند، .. اما بی صدا...
چشم ها .. وقتی « شکایت » می کنند
پلک ها .. وقتی « پیامک » میدهند .
|
|
|
|
|
کرم شب تابی ز ظلمت می گذشت
|
|
|
|
|
ای وهب1 قربانت ای آرام جان
از خودت مهر و وفا دادی نشان
با سعادت روبرو
|
|
|
|
|
ساحل امن خدا
****
مژده ای گل تو شکوفا می شوی
چون بهاری نو، مصفا می شوی
دور می گردد زتو آزارها
م
|
|
|
|
|
آن چنان در فضای
سبز خیال
من ترا روز وشب صدا کردم
|
|
|
|
|
از برگریز میگذرد،شاخه انار
|
|
|
|
|
خداوندی که دلش
صدای رعد و برق میدهد
چشمهایش،
در هوای بندههایش
به زیر گریه میزند!.
|
|
|
|
|
قرض و پس دادن این پول ربا سنگین است
|
|
|
|
|
فریاد خاک
در شهر قم به حرم غوغای بر پاست
باز هم عزای دختری از نوادگان زهراست
|
|
|
|
|
حال شاعر زیر باران را که می داند که چیست
سیل اشک سرد هجران را که می داند که چیست
|
|
|
|
|
امید به بازگشتت دارند
این چشم ها،،،
سالهاست
پشت سرت آب میریزند.
|
|
|
|
|
نَقلی زِ پُلی زیرِ پُلی ریش دِل اَستْ
این پُل، نَه کِه نِدوِد، که ابو نیشْ دِل اَستْ
دِلْ دِلْ بکن
|
|
|
|
|
تنِ انسان چو املاک اجاره است
|
|
|
|
|
بی قصـد و غـرض بـا تـو مـدارا کـردم
در حقّ من اینـگونه تو صد در صد نـه
|
|
|
|
|
این منم
در شکوه مرگ سرزمین فریاد میزنم
این صدای شنیده را شنیده اند
ولی همچنان داد میزنم
|
|
|
|
|
این همه از لامکان بیرون شده
آتش مهرش چنین افزون شده
حرکت از آن لامکان گشته
|
|
|
|
|
در هوایی که پر از معنا بود
|
|
|
|
|
آن سروِ تنومند
همچون کوهِ دماوند
سر به ابرها میزد
|
|
|
|
|
کاش میدانستی که تمام این پاییز را در انتظار تو بودم
و تو تنها نبودی
کاش میدانستی من نیز به تو می ا
|
|
|
|
|
خداونـدي كه دانش بر من آموخت
چراغ دانشـم روشنتـر افروخـت
هر آن فردي ك
|
|
|
|
|
و امّا... «احوالم»!
می دردد هنوز
تازیانه یِ کِش بر گردنم
از نقابی که قاپیدی
دزد کدام گردنه بودی
|
|
|
|
|
اینجا
میان سردی وگرمی نگاه
فاصله ای تا مرز
بودن است
|
|
|
|
|
جفا کاری مرا دل، بیدل من
ستم کاری مرا دل، بددل من
|
|
|
|
|
با رفتنت آشفته تر کردی خزان را
|
|
|
|
|
من از همه خسته ام دگر بانو جان
|
|
|
|
|
گفته بودند بیستون را عشق کند،اما بدان
من همان شیرین شبهای توام در خاطرم
|
|
|
|
|
"بهتر"
حال من خوب است و با بوی تو بهتر می شوم
یک نظر با دیدن روی تو بهتر می شوم
خو گرفته حال من
|
|
|
|
|
کبوتری بی پر
بر شیر سنگی ها نشسته بود
من داشتم از کوه
...
|
|
|
|
|
دامنت گیرم ترحم بر من افتاده کن
تو کجاهستی نگاهی بهر این دلداده کن
|
|
|
|
|
لبخند عشق زد که دنیای من شکفت
|
|
|
|
|
امروز که خورشید گلی الوان است
|
|
|
|
|
خرمن مویت نزد موجی به چشمانم ولی
گرچه رویم خیس یک باران ناهنگام شد
|
|
|
|
|
آهای غنچه وا شو/دوباره رسیده/صدایِ تولد
|
|
|
|
|
دراین هوای سردرنگ
نیست نشان ،غیرِ جنگ...
|
|
|
|
|
ساقی غزلی گفته چنان رسم ارادت/همراه دو صد بوسه ز پیدایش فرشاد
|
|
|
|
|
آمدی در خوابِ من اندر شبی با شِکوه های بیکران!
|
|
|
|
|
روزی که برای همیشه رفتی ، برایم هدیه ای آورده بودی!
باورم نمیشد از همه ی تو برای من ، سهم من ، فقط
|
|
|
|
|
روزگاری که پدید آورده اند
هم گریزی همدلی را خورده است
مهربانی لاکچری گردیده در
مغزهای
|
|
|
|
|
«اوهایم»
از دستهایت میترسم
هر کدام دهانی موّرباند خیره
بر ضریحهای بیامامزادهام
نگذاشتی
|
|
|
|
|
بیکران
******************
مرا ببین که با چه شوق
به سوی تو دوان شدم
چهرۀ در محاق خود
ک
|
|
|
|
|
باز هم در روز روشن، نور را دزدیدهاند
باز هم از روی عادت، شاخهای را چیدهاند
باز هم با آبروی یک ن
|
|
|
|
|
به سمت زمزمهی قلبم بیا!
به خونِ غوطهور در من
که از نژاد زورقهاست...
|
|
|
|
|
درمحکمه ای که وجدان قاضی اش بود
زن و شوهری آمده بودند بهرِ قضاوت شدن
|
|
|
|
|
رسم است ،راه خود روی و کینه در جهان
ظلم و جفا و کینه ، مرا کی دهد امان1
از
|
|
|
مجموع ۱۲۳۴۶۱ پست فعال در ۱۵۴۴ صفحه |