شعرناب

نوشتن شعر

پیش از آنکه سواد خواندن و نوشتن داشته باشم شعر را با اشک مهتاب مهدی سهیلی( نشاط انگیز و ماتم زایی ای عشق / عجب رسواگر و رسوایی ای عشق )، شب ز اسرار علی آگاه هست شهریار و آیدا در آینه شاملو شناختم . من کودکانه شعر را به حافظه می سپردم و او بزرگ منشانه در من رسوب می کرد و این بود بهترین بازی دوران کودکی ام . ارتباطم با شعر همچنان ادامه داشت تا کلاس پنجم دبستان غرق آبی ترین اتاق دنیا شدم ( ما می رویم و آیا در پی ما یادی از درها خواهد گذشت /ما می گذریم و آیا غمی بر جای ما بر سایه ها خواهد نشست ).سال سوم راهنمایی دبیر ادبیات مدرسه مان موضوع انشایی را بر تابلوی کلاس نوشت با عنوان نامه ای به دوست . معلم ادبیات کلاس ما طبق عادت همیشگی اش نیم ساعت اول زنگ را به خواندن انشایی که هفته قبل موضوع آن را به ما داده بود می پرداختیم و پس از پایان نوشتن انشاء اول و آخر صفحه انشا نوشته شده را امضاء می کرد و هفته بعد باید همین انشاء را در کلاس می خواندیم. جلسه بعدی کلاس انشاء ،صدایی در کلاس پیچید خانم غلامی لطفا انشایت را بخوان
در حال خواندن انشاء بودم خط اول تمام شد خط دوم هم به همین ترتیب به خط سوم که رسیدم عصبانی شد و فریاد زد متأسفم برایت و از تو توقع نداشتم انشایی که در کلاس نوشتی را نشانم بده یک بررسی کوتاه و تطبیق با انشایی که داشتم می خواندم و سکوت کلاس ، لطفاً ادامه بده ، انشاء تمام شد و از هم کلاس هایم خواست که تشویقن کنند بی آنکه چیزی بگوید زنگ استراحت به صدا درآمد بعد از چند دقیقه دفتر مدرسه مرا خواستند و او در حضور مدیر مدرسه مان مرا تشویق به نوشتن کرد و اصرار که باید در فرصت باقی مانده زنگ استراحت شعری برایم بنویسی با اصرار مکررش برگه ای برداشتم و به گوشه ای از حیاط مدرسه رفتم تنهایی ام را سخت در آغوش کشیدم و این شعر را سرودم
نمی دانم تو را امروز باید در کجا یابم / تو را در اشک گلها /یا دل آلاله ها / یا در تکاپوی قفس یابم/ و یا در بین آن چشمان باران خورده تنها /نمی آیی/ سرود غم به هم ریزی /به پاییزش ببخشایی /نمی آیی


0