شعرناب

دست‌های آلوده


می گویند در آغوش کشیدنت جرم است
لمس کردنت
و بوسیدنت
می گویند فاصله ها را حفظ کنید
می گویند همدیگر را دورادور دوست بدارید
و این تاوان کدامین گناه نابخشوده ی ما بود؟!
دلم می خواهد در آغوشت بگیرم
سرم را بر سینه ات بگذارم
و همه ی دردهای جهان را های های گریه کنم
دلم می خواهد تا می توانم ببوسمت
دلم می خواهد دستانت را بگیرم
و تمام پیاده روهای این شهر طاعون زده را
بی اضطراب آدم ها و سایه هایشان
در آرامش قدم هایت قدم بزنم
این ماسک ترس و وحشت دارد خفه ام می کند...
این روزها ویروسی به نام جدایی
در هوای دلهایمان معلق است
رمق را از جانمان برده
صبر را از دلهامان
و دست های آلوده به گناه را
هرچه می‌شوییم پاک نمیشود
این روز ها آدمها از هم می ترسند
درب خانه ها را به روی هم بسته اند
محبت را احتکار کرده
و لبخندها را فروخته اند
دستهایمان مگر آلوده ی کدامین گناه بودند
که تاوانش
جدایی دستانمان بود
و حسرت بوسیدن
و در آغوش کشیدن
عزیزم! طاعون خطرناکی در راه است
و من بسیار ترسیده ام
از بی هم بودن
از فاصله های طولانی
از چشمهای پر از وحشت
از این شهر ترسناک خلوت
دلم می خواهد در گوشم آرام بگویی:
نترس عزیزم این فقط کابوس تلخی بود
چشمانت را که باز کنی
صدای خنده و هیاهوی اسفند
گوش جانت را پر خواهد کرد...
سیلویا اسفندیاری
۹۸/۱۲/۲۵


0