شعرناب

عشق ممنوعه(قسمت چهارم)

#عشق_ممنوعه
(قسمت چهارم)
🍃💔🍃💔🍃
یک روز قبل از خواستگاری مجدد آگهی فوتش را دیدم! ظاهرا توسط قاچاقچیان با ضربه های چاقو به هلاکت رسیده بود.
با مرگ چنگیز دریای طوفانی قلبم اندکی آرام گرفت. حالا جز من و خدا کسی از آن شب کذایی خبر نداشت.
تصمیم گرفتم درس بخوانم و کار کنم. دیگر هیچوقت به ازدواج و عشق فکر نکنم.
طی این سالها خواستگاران زیادی داشتم ولی عشق امیرعلی اجازه نداد هیچ کسی وارد حریم قلبم بشود!
این اولین بار است که راز چندین ساله ی قلبم را برای کسی بازگو می کنم. چون بلایی که سر تو آمده و زجری که می کشی دقیقا شبیه همان عذابیست که من در جوانی کشیده ام. و تا به امروز بار سنگینش را بر شانه هایم تحمل می کنم. جای آن زخم کهنه هنوز هم قلبم را به درد می آورد. مهمترین دلیلم برای وکیل شدن همان طوفانی بود که عشق و جوانی ام را بر باد داد. آرزو می کردم هیچ گُلِ دیگری در دام گردباد هوسهای نفسانی پرپر نشود. یا اگر چنین اتفاقی افتاد بتوانم از حقش دفاع کنم.
دختر عزیزم اشتباه مرا تکرار نکن.
برو و صادقانه، تمام ماجرا را بدون هیچ کم و کاستی برای نامزدت تعریف کن. اگر رفت! بدان تا به امروز برایت لاف عاشقی زده است! چون تو هیچ تقصیری در وقوع این اتفاق ناخوشایند نداشته ای. فراموشش کن و زندگی ات را بساز و منتظر فرصتهای جدید باش. اگر هم کنارت ماند، بدان عشقش حقیقی است. قدرش را بدان و برای بارور شدن نهال عشقتان از هیچ تلاشی مضایقه نکن.
هیچ چیزی بالاتر از عشق وجود ندارد.
من اشتباه کردم که همه چیز را برای امیرعلی شرح ندادم و از علاقه ی بی حد و مرزم برایش نگفتم.
امروز وکیل موفقی هستم. هر آنچه را که بخواهم دارم.
ولی سخت در عذابم! چون آنچه را که باید، ندارم!
پایان
#سمیرا_خوشرو_شبنم


0