شعرناب

سربازی دوران دفاع مقدس

سربازی
درزمان خدمت سربازی، دردوران دفاع مقدس برخی از سربازها بهر دلیلی، تمایلی بخدمت نداشتن ،مثلا ترس از جنگ وتک فرزند بودن یااینکه بیماری، می خواستن بهرنحوی معافیت بگیرند .
یه روز اول صبح دردوره آموزشی ، سرگروهبان همه را بخط می کنه می گه،آنهایی مشکل خاصی ویا بیماری دارند دستاشون ببرن بالا، بین یک گردان ؛ شش الی هفت نفربودند که دستشون بردن بالا، سرگروهبان که وظیفه اش جداسازی این افراد بود تا اول صبحی اون ها راببره سوار اتوبوس کنه برن درمانگاه به هر کدوم که می رسید سوال می کرد ،مشکلت چیه بنا به تشخیص وتجربه خودش رها می کرد، که مشکل داره یانه ،به نفر جلوی من که رسید!
بهش گفت: مشکل شما چیه؟
گفت :ببخشید من مشکل شنوایی دارم، گوش هام سنگینه نمی شنوم
بهش گفت :برو سوار بشو
گفت کجا ؟
سرگرهبان بهش گفت داخل اتوبوس
همین که دوقدمی برداشت!
گروهبان یک سکه دستش بود،پشت سرش پرت کرد، یهویی سربازه روش برگردوند وببین چیه بود ،کجا افتاد ،دقیقاً سکه پشت سرسرباز افتاد بود
گروهبان بهش گفت سرباز برگردد.
سربازه گفت خودت گفتی برو سوارشو ،حالا پشیمون شدی؟
گروهبان گفت ،بله گفتم برو، فکر کردم آدم صادقی هستی
اما،حالا فهمیدم شنوایی شما ازمن سالم تره .
سربازه گفت یعنی چه؛ خودت پول درآوردی از جیبت، پشت سرم انداختی، حالا میگی برگردسالمی ،آخه مگه تو دکتری؟
گروهبان گفت باشه،حالا بروناراحت نباش ،یه کاریش می کنم دیگه!
اتوبوس هم همینطوری پارک شده بود، گروهبان بنوعی می خواست سربازان تقسیم بندی کنه ،کدوم سرباز برانیروزمینی انتخاب کنه ،کدومِ برا نیروی هوایی، وکدوم برا هوانیروز، نفرات که تقسیم بندی کرد، سربازه افتاد برا هوانیروز.
رفت اعتراض کنه گفت من نمی رم، گروهبان گفتش مگه دل بخواهیه
سربازه گفت بابا من می ترسم
گفتش از چی می ترسی ،مگه می خوای بری جبهه، گروهبانه گفت نترس نمی برنت .
سرباز گفت: براچی من انتخاب کردی اگه جبهه نمی برنم
گروهبان گفتش :بابا نیروی زمینی می ره جنگ می کنه هوانیروز که نمی ره
سرباز گفت بابا منو دیونه کردی، برا چیه برم من می ترسم ،بفرستم نیروی هوایی که خدمتش توشهره نگهبانی بدم
اتفاقاً میری هوانیروز کیف می کنی.
یعنی چطور؟
می ری آموزش بهت میدن ،ممکنه تاآخر خدمت دو سه روزنوبت تو بشه برا جبهه، دیگه خوش می گذرونی
سربازه گفت: ببین تورا خدا
سرگروهبان بیا تورا خدا کمک کن، من بچه یتیمی هستم ،کاری بکن من معاف بشم .
گروهبان گفت پسر جون ،حالا برووایسا وقتی رفتی نگران نباش رفتی اونجا یه زنگ بزن ،درسش می کنم برات
همین که دوروز رفتی منطقه خوشت میاد، بعد معاف می شی می فرستن شهرتون دیگه چی می خوای سربازه گفت ممنونم دست دردنکنه.
خلاصه سرباز راضی شد، به رفتن وبعد دوسال خدمت سالم برگشت به شهرشون
پایان
انشاالله همه جوانان ما بداند امنیت کشور به حضورآنها درخدمت به نظام کشور خیلی موثر هست
منوچهر فتیان پور(راد)


0