شعرناب

میخواهم زنده بمانم


رطوبت رو صورتم حس کردم مثل قطرات ابی که روی صورت میلغزن دستمو رو صورتم کشیدم به سقف نگاه کردم و دیدم سقف سوراخ نشده فاضلاب همسایه بالا هم چکه نکرده بپاشه رو صورتم با تعجب صورتمو لمس کردم و دستمو گرفتم جلوی چشمم تا ببینم چه خبره با چشمهای نیمه باز به انگشتام که از خون قرمز پر شده بودن نگاه کردم.با سرعت تمام نشستم انقدر سریع که مغز نداشته ام تکون خورد .دوباره سریع دستمو به صورتم کشیدم گفتم شاید خواب میبینم ولی نه خواب نبود از اتاق بیرون رفتم برادرم از جلوم در اومد گفت چی شده؟
گفتم هیچی سس خوردم پاشیده تو صورتم
گفت از کی تا حالا با بینی سس میخوری؟
مقابل اینه ایستادم و صورتمو شستم .
داداشم هنوز داشت حرف میزد اما صداشو نمیشنیدم انگار داخل یک شیشه گیر کرده بودم و همه ی صداها کاملا نامفهوم بودن.
تو همون یک لحظه تمام زندگیم از مقابل چشمم رد شد.
با خودم گفتم :ایول دیگه تموم میشه .دیگه به ارزوم میرسم
هنوز صدای برادرم میومد.میگفت مریم مردی؟
بیا بیرون دیگه ببینم چه مرگته.
اومدم بیرون و صورتمو خشک کردم.چپ چپ نگاهم میکرد.
گفتم چیه زامبی ام اینجوری نگاه میکنی؟
گفت :زامبی نه تو زامبی هارو هم دست میندازی .این خون چی بودتو صورتت
گفتم:خواب اکشن دیدم قهرمان ماجرا اومد بزنه تو صورتم من با بینی رفتم تو مشتش اینجوری شد.بی خیال بابا خوبم.
گفت:همینجور خوبم خوبم نرو دکتر تا بمیری.تا منو یتیم کنی
راست میگفت من مادرشم بودم .طفلی داداشم.خودم بزرگش کردم.مردی شده واسه خودش منم پیر شدم.
گفتم:دکتر برم چی بگه میخوان چیکار کنن واسم اخوی .بزار اگه قراره برم بی غصه برم اسوده برم.
هنوز پرونده ام تو تهران دست دکتره در انتظاره من برم یه سر بزنم باهاش احوالپرسی کنم.😀
الان کرونا هم خوب بهانه ای شده.
نه قرص نه دارو نه امپول ازاده ازادم .
داشتم میخوندم آزادی ببین تنهای تنهام
ازادی گرمی دستاتو میخوام
یادم اومد دست مرگ سرده . شایدم دروغ میگن گرمه.
در کل ازادی مهمه .قرقرهای داداشم که تموم شد یه فنجون قهوه درست کردم و نشستم مقابل تلویزیون .
طبق اخرین اخبار تعداد قربانیان کویید 19 امروز 2077 نفر و تعداد مبتلایان به بیش از 29000 نفر رسید.
گفتم بیا اینا هیچکدوم نمیخواستن بمیرن ولی مردن بابا مرگ حقه بفهم نفهم.داداشم که چشمش گرد شده بود گفت:اونا مردن ولی پشت سرشون یه خانواده داغدار شد.
گفتم بیا حساب کنیم من بمیرم چند نفر داغدار میشن.
انگشتامو بستم و شروع کردم شمردن.
یک تو میای واسه مراسمم یک مرتضی .مصطفی.مجتبی و زنش. بابا شاید بیاد .عمه میاد خوب ببین شدین سرجمع هفت نفر .بزارین برم من بزارین برم من بزارین برم من .دیش دیش.😀(با اهنگ بخونین لطفا)
راستش دلم خیلی گرفت.من فقط همینا رو داشتم و یک دختر که شاید هنوز یکسال نشده تصویرمم از یاد ببره.
رفتم داخل اتاق و در و بستم البوم عکسامو انداختم رو تخت و شروع کردم به نگاه کردن هنوز سنم کمه واسه مردن.زنگ زدم به دکتر:متعجب جواب سلاممو داد.
گفتم چیه دکتر فکر کردی مردم خوشحال بودی ضد حال خوردی؟
گفت :نه ازینکه سر عقل اومدی متعجبم
گفتم:میخواهم زنده بمانم منگوله واسه تابوتم درست کنم.
گفت:میخوای بچه دار بشی؟
گفتم دکتر داروهاتو برعکس خوردی.میخوام محبت کنم .میخوام وقتی رفتم یکی باشه پشت سرم اه بکشه.میخوام زنده بمونم و بتونم به محبت کنم میخوام برم واسه بچه ها داستان بخونم میخوام برم اسایشگاه با پدر بزرگ مادر بزرگا بگم بخندم.
خندید گفت ادرس و مسیج کن داروهاتو میفرستم


0