شعرناب

انسان نبودن بیماری لاعلاج واگیرداری ست.


انسان نبودن
بیماری لاعلاج واگیرداری ست.
بیا دست هایمان را بشوییم!
جهان هیچ وقت جای تمیزی نبود، ما اما به آلودگیهایش حساس نبودیم.
بیرون که میرفتیم، دهان بند نمیزدیم، در فاصله یک وجبی همدیگر چشم در چشم هم میدوختیم، دهانمان را باز میکردیم و ذرات ناراستی و ترشح دروغ را میپاشیدیم روی سر و صورت یکدیگر، روی همه سطوح زندگی و آن دروغ ها که میگفتیم واگیر داشت، همه دروغ گرفته بودند، بیماری شایعی بود، همه دروغگو شده بودیم.
در خانه در خیابان، در تنهایی در جمع...
هر جا که بودیم به زشتی ها دست میزدیم. دست هایمان را ولی نمیشستیم.
با همان دست های آلوده غذا میخوردیم. با همان دستهای آلوده نماز میخواندیم. با همان دستهای آلوده عشق میورزیدیم.
با همان دست های آلوده میخوابیدیم، با همان دست های آلوده بیدار میشدیم، سر کار میرفتیم، بر میگشتیم...
ما با همان دست های آلوده زندگی میکردیم و با همان دست های آلوده میمردیم.
خانه آلوده بود. شهر آلوده بود. مسجد آلوده بود. مدرسه آلوده بود. مکان آلوده بود، زمان هم آلوده بود. تن آلوده بود، روح اما از همه آلودتر.
ما آلوده بودیم و به هر چه دست میزدیم آلوده اش میکردیم.
به عشق دست م زدیم، آلوده میشد. به دین دست میزدیم آلوده م شد. به قدرت که دست میزدیم آلوده تر میشد.
به آب و خاک و آتش و باد دست میزدیم و از نطفه تا جنازه آلوده میشد.
این هراس که شما امروز دارید، من همه عمرم داشته ام. میترسیدم روحم را از خانه ببرم بیرون، از جماعت میترسیدم، از دست دادن از سلام و از روبوسی، از سفر و از حضر، از هر نشستن و از هر برخاستنی میترسیدم.
میترسیدم که روحم از این همه عطسه های بی اخلاقی و سرفه های لاابالی و لااصولی بیمار شود که میشد.
من سال هاست که روحم را قرنطینه کرده ام و هی دست هایم را میشویم. جهان جای تمیزی نیست. آلودگی همه جا هست. به تو هم سرایت می کند اگر حواست نباشد، مریض میشوی. مریضی ات واگیر هم دارد.
انسان نبودن بیماری لاعلاج واگیرداری ست.
من فقط از همین میترسم، از ویروس کشنده انسان ناشدگی.
بیا دست هایمان را بشوییم...
باقر رمزی باصر


0