شعرناب

زندان کلمات

گاه گاهی که حوصله ای برای نوشتن نیست از بی حوصلگی هایم مینویسم ؛
انگار هر چه کلمه هستدور و برسرم می‌چرخند.
مینویسم و باز پشیمان پاک می کنم
گویی به زندانابدی کلمات عبوس محکوم شده‌ ام و فقط دستور میگیرم که بنویسمشان..
می‌اندیشم که چه زود ناتوان شدم زیر حجم ناگفته هایی که هرگز توان نوشتنشان را نداشتم و اینکه باور کنم که رسیدم به ته ماجرا ...
به دوستی می‌اندیشم کهملامت می‌کرد مراکه چرا تلنبار کرده ای واژه هایت را در خراب آباد ذهن پریشانت.‏
من ماندمو یک دنیا حسرت.
راستی کسی هست که ترجمان ناگفته هایمان باشد؟؟؟


0