شعرناب

سفر نوستالژیک (قسمت سوم)

سفر نوستالوژیک
(قسمت سوم)
🌿🍂🍀🍁🍀🍂🌿
ـ به لطف درختا اینجا کاملاً خنکه، منم دارم به خونه ی قدیمیمون نزدیک میشم. تموم بچگیمونو اینجا گذروندیم، روزای خیلی خوبی بود، حالا رسیدم کنارِ دروازه چوبیمون، همینجا انبار برنجمونه... چشامو بستم دارم بو میکشم... عطر شلتوک میاد...
روبه روش درخت نارنجه که آب نارنج یک سالمونو تٲمین میکنه، حیاطمون خیلی بزرگه اونطرفش طویله ی گاوهامونه، یه گوشه شم لونه ی مرغ و غاز و اُردکاست، یه طرفم اتاق کوچیکیه که گاهی مامان اونجا رو آتیش غذا میپزه، وسط حیاطمونم باغچه ی کوچیکیه پر از گلای قشنگ، مثل رز صورتی، قرمز، زرد، گل ساعتی، گل ختمی، گل لاله، گل زنبق، گل داوودی و... چون آبجی ماریا، آبجی بزرگم این باغچه رو درست کرده، دیگه معروفِ به باغچه ی ماریا. همیشه توش پر از گله.
خب اینم که خونمونه، یه خونه ی ساده ی روستایی اما پر از هیاهوی بچه ها و زندگی...
فعلاً بریم تو باغ پشت خونه ببینیم چه خبره... بعد میایم میریم توخونه.
اول بریم تو باغ سبزیجات مامانم... از دست مرغای شیطونش دَرِشو محکم بسته...با زحمت زیاد بازش کردم، به به چه باغ مرتبی، مامانم کلا خوش سلیقست، قسمت بندی کرده جعفری، گشنیز، اسفناج، کاهو، چوچاغ(سبزی خوش عطر محلی) نعنا، تره و ... کلی سبزی جور واجور کاشته.
ما کلا پول سبزی و سیفی جات نمیدیم، زحمت این خوردنیها به اضافه لبنیات و گوشت مرغ و تخم مرغمون با مامان جونه.
دور تا دور باغو ذرت کاشته، آخه خودشم خیلی دوسداره، بالای باغم بوته های خیار و گوجه و فلفل و چنتا بوته ی کوچیکِ توت فرنگی داره. چنتایی هم بوته ی کدو اونطرفتر دارن جولون میدن.
کنار باغمون چنتا درختِ انارِ که چادر قرمز کشیدن روسرشون، ماشاءالله، اگه همه ی این گلها انار بشن چی میشه، مامان هر سال کلی رب انار میپزه.
ما شمالیا برای درست کردن فسنجون فقط از رب انار استفاده می کنیم، ترشیش یه طرف خوش عطرتر و خوش طعمترشم میکنه. منکه عاشق فسنجونم با گوشت اردک یا غاز.
زندگی توی روستا لذت بخشه، با آب و هوای سالم و طبیعت و غذاهای طبیعی، اما ناگفته نمونه خیلی سخته، خصوصا اگر امکانات رفاهی نباشه.
به به یه چیزی دیدم داره بهم چشمک میزنه! بینِ بوته های توت فرنگی یه توت قرمز درشت داره صدام میزنه، آخ جوون برم بخورمش... ای وای تو رو خدا ببینیدش، نصفشو مورچه خورده!
لابد روزیِ اون بوده. امّا نصف دیگش حق منه...
با اجازتون ... خوردم. جاتون خالی چه شیرین بود!
مورچه ی ناقلا حق داشته خودشو زودتر از من برسونه...
پایان قسمت سوم
#سمیرا_خوشرو_شبنم


0