شعرناب

رمان سرنوشت جهان(2)

بیماری مادر
مادرش و خواهرش گلبانو، نزدیک ترین نزدیکانش هستند و تنها اعضای خانواده اش و او خیلی خوشحال که در سفر به مشهد، قرار است همه با هم باشند.
آنها توانِ پرداختِ هزینه ی سفرهوایی را ندارند؛ اما خوشبختانه، قطار مزارشریف به مشهد هم گزینه ی بسیار خوبی است و با سرعت هزار کیلومتر در ساعت و رفاه خوب و مطلوبی که از آن انتظار می رود، به خواست خدا، بزودی و راحتی به مشهد می رسند. علاوه بر این، خوشبختانه، دولت افغانستان به بهانه ی چندمین و احتمالا چند دهمین سالگرد راه اندازیِ قطارِ تندروِ مزارشریف به مشهد، بلیت این مسیر را در دو هفته ی عید نوروز بصورت نیم بها عرضه می کند و این خبر برای خانواده ی نسبتا فقیرِ عزت الله، بسیار خوشایند به نظر می رسد و باز هم خوشبختانه برای رفتن به ایران، روادید هم نیاز نیست؛ چراکه سرانجام پس از اصرارهای پی در پیِ روشنفکران و رای اکثریت مردم و تصویب قانونگذارانِ تاجیک، با پیوستن تاجیکستان به سرزمین مادری اش ایران و قرارگرفتن تاجیکستان در منطقه ی برونگانِ ایران یعنی منطقه ای ناپیوسته به قسمت دیگری از خاک ایران که از راه افغانستان به ایران وصل می شود، هر دو کشور ایران و افغانستان به یکدیگر نیازمندتر شده اند و دولت های هر دو کشور برای رضایت مردم خود و دولت کشور مقابل، امتیازاتی داوطلبانه می دهند و حتما انتظار دارند تا امتیازاتی به رغبت دریافت کنند و البته این را هم نمی توان نادیده گرفت که در میان دولتمردان و بویژه در میان مردم افغانستان هم بسیاری، دم از اتحاد با ایران می زنند؛ اگرچه به علت اختلافات قومی و مذهبیِ جامعه ی افغانستان، هنوز آنها در میانِ کِش و واکِشِ این نظر به سر می برند و نه بطور کامل، موافق اند و نه بطور جامع، مخالف.
حالا با آمدن نوروز نشاط بخش، سومین سال یگانگیِ ایران و تاجیکستان و در حقیقت، پیوستنِ تاجیکستان به اصل خویش، فرا رسیده است و برای ارتباط مستقیم بین قسمت بزرگ ترِ کشورِ ایران با منطقه ی برونگانش یعنی تاجیکستان، همکاریِ افغانستان اهمیت فوق العاده ای دارد و البته این کشور هم که طرفدارانِ اتحاد با ایران بویژه در این سه سال اخیر، هر روز در آن زیادتر و جدی تر می شوند، برای رضایتِ موافقانِ این نظر ویا شاید هم واقعا از روی حُسنِ نیت، اقدامات مفید خود در روابط دو کشور را بطرز چشمگیری گسترش داده است.
عزت الله، مادر و گلبانو مثل بسیاری از مردم افغانستان در این وضعیتِ مناسب، خواهان سفر به ایران هستند.
عزت الله بر پیراهن سفیدش که خطوط کم عرض زرد و سفید به زیبایی اش افزوده اند، عطر ملایمی می زند و کفش های نرم و راحت و زیبای عیدی اش را می پوشد تا سومین و احتمالا آخرین روزِ مزارشریفی اش در سال نو را در آغوش خاطرات شهر بگذرانَد.
- مادرجان! خداحافظ. اگر اجازه بدهی، می روم در شهر، گشت و گذاری کنم.
-برو پسرم! بسلامت!
اما در صورت مادر، رنجی بود که در صدایش بیش تر احساس می شد و این را گلبانو – که از مادر، جدا
نمی شد- بهتر می فهمید:
- عزت الله! مگر نمی بینی که مادر، حالش خوب نیست؟! کجا می روی؟
- گلبانو! راست می گویی؟! من هم احساس کردم که حال مادر، خوش نیست؛ اما مطمئن نبودم. بگو ببینم چه اتفاقی افتاده.
- نمی دانم. همین قدر می دانم که حالش خوب نیست.
- باشد. از خودش می پرسم. مادر که همین جاست: مادر! چه شده؟! حالت خوش نیست؟
- چیزی نیست عزت الله! نمی دانم. چند روزی است که حالم خیلی خوش نیست. نمی دانم چه شده است؛ ولی شما ناراحت نباشید. به گمانم که با کمی استراحت، حالم بهتر بشود.
-مادر! بیا برویم پیشِ داکتر. بیا حاضر شو برویم.
- نه، با قدری استراحت، بهتر می شوم.
-مادر! بیا پیشِ داکتر برویم. بیا حاضر شو برویم.
- پسرم! با کدام پول؟ داکتر که به رایگان نمی شود. ما هم که پولی برای داکتر نداریم. صبر می کنم تا بلا، دور شود. تو هم خودت را رنج نده! گلبانو! تو هم نگران من نباش! چیز مهمی نیست. به کمی استراحت نیاز دارم.
- تیکِتِ سفرمان را پس می دهیم. تا حالت خوب نشود، به مشهد نمی رویم... .
گلبانو در حالی که سعی در پنهان کردن اشک هایش دارد، انگشت شصت و انگشت بغلیِ دست چپش را به طرف صورت می بَرَد و با هریک، گوشه ی یکی از چشمانش را می گیرد و بدون آن که به مادر و عزت الله نگاه کند، با صدایی تغییرکرده که به گریه می زند، می گوید:
- من هم همین را می گویم. تا مادر، حالش خوب نشود، از این جا تکان نمی خوریم.
سرانجام، عزت الله دست مادر را می گیرد؛ می بوسد؛ کنار مادر می نشیند و با دستوری که به تلفن همراهش می دهد، سفر را لغو می کند و مبلغ بلیت را ذخیره می کند.
یک هفته از آن روز گذشت و حال مادر، بهتر یا شاید هم کاملا خوب شد؛ اما حالا دیگر، آنها تواناییِ فراهم کردن هزینه های سفر را ندارند؛ البته هزینه ی پزشک و دارو انصافا زیاد نیست؛ چون طبق قانون پزشکی پذیرفته شده در کشورهای جهان- که افغانستان هم از آن مستثنی نیست- این جور هزینه ها تقریبا رایگان هستند؛ البته تقریبا رایگان و نه کاملا رایگان؛ با این حال، با توجه به این که هزینه های دیگری هم در زندگی هست، گاهی باید از بعضی خواسته ها چشم پوشید برای رسیدن به خواسته های اساسی تر یا در واقع برای رسیدن به خواسته های ابتدایی تر؛ و این حقیقت عبوس را این جور خانواده ها بهتر می فهمند. حتما می دانید چه می گویم و چه می خواهم بگویم: منظورم این جور خانواده هایی ست که نیم هزینه ها هم برایشان هزینه های کلانی ست.


0